mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • صدایم کن ای عشق

    دل روشنی دارم ای عشق

    صدایم کن از هر کجا می توانی

    صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران

    صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن

    صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو



    بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟

    بگو با کدامین افق می توان تا کبوتر سفر کرد؟

    بگو با کدامین نفس می توان تا شقایق خطر کرد؟





    مرا می شناسی تو ای عشق

    من از آشنایان نزدیک آبم

    و همسایه ام مهربانی است

    و طوفان یک گل مرا زیر و رو کرد

    پرم از عبور پرستو ،

    صدای صنوبر

    سلام سپیدار

    و در من تپش های قلب علف ریشه دارد

    دل من گره گیر چشم نجیب گیاهست

    صدای نفس های سبزینه را می شناسم

    و نجوای شبنم

    مرا می برد تا افق های باز بشارت...
    مرا می شناسی تو ای عشق

    که در من گره خورده معنای رویش

    گره خورده ام من به دلتنگی برگ

    گره خورده ام من به صبح شقایق

    گره خورده ام من به بال کبوتر

    گره خورده ام من به پرهای پرواز

    گره خورده ام من به معنای فردا

    گره خورده ام من به آن راز روشن

    که می آید از سمت سبز عدالت






    دل تشنه ای دارم ای عشق

    صدایم کن از ذهن زاینده ابر

    مرا زنده کن زیر آوار باران

    مرا تازه کن در نفسهای بارآور برگ

    مرا خنده کن بر لبانی که شب را نگفتند

    مرا آشنا کن به گلهای شوقی که این سو

    شکفتند و آن سو شکفتند








    دل شاعری دارم ای عشق

    صدایم کن از جوشش چشمه شعر

    صدایم کن از بارش بید مجنون

    صدایم کن از وسعت هر چه خوبیست

    صدایم کن از قله های نیایش

    صدایم کن از عرش

    عرش پرستش
    دل عاشقی دارم ای عشق

    صدایم کن از صبر سجاده شب

    صدایم کن از رکعت اول عشق

    صدایم کن از بام قدقامت دل

    صدایم کن ای عشق

    صدایم کن از اوج بر قله صبح

    صدایم کن از صبح یک مرد بر مرکب نور

    صدایم کن از نور یک فتح بر شانه شهر






    ترا می شناسم من ای عشق

    شبی عطر گام تو در کوچه پیچید

    من از شعر پیراهنی بر تنم بود

    بدستم چراغ دلم را گرفتم

    ودر کوچه عطر عبور تو پر بود

    ودر کوچه باران

    چه یکریز وسرشار...

    گرفتم به سر چتر باران

    کسی در نگاهم نفس زد

    وسرتاسر شب پر از جستجوی تو بودم

    و سرتاسر روز

    پر از جستجوی توهستم


    صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه





    دل روشنم را صدا کن به سمت سحرگاه خورشید

    دل روشنم را صدا کن
    صدایم کن

    گر ازم دوری

    ولی

    صدایت نزدیک است به من

    همین کافیست برایم که صدایت زنده نگه میداردم
    مهربانم، ای خوب

    یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

    بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

    تک و تنها، به تو می اندیشد

    و کمی

    دلش از دوری تو دلگیر است

    مهربانم ای خوب

    یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

    به رهت دوخته ، بر درمانده

    و شب و روز دعایش این است
    ای نزدیک دور...

    ای مانده در دوردست دریاها

    فریادت می زنم،

    فریادی از دست فاصله ها

    فاصله هایی که دیواریست

    بین ما و کوچه ها...


    ببین... منم،

    بیا و بودنت را به تماشا بگذار

    هرچند دیدنت سخت است و

    ندیدنت سخت ترین!

    می دانمت!

    تو همان حس لطیف بارانی

    در پس نگاه من!

    تو همان کوچه غریبی،

    که واژه های غربتت

    رسیده تا مهتاب کوچه ام!

    می دانمت!

    بیا و در پس نگاه خیسم بمان!
    به تو مي انديشم


    اي سراپا همه خوبي


    تک و تنها به تو مي انديشم


    همه وقت


    همه جا


    من به هر حال که باشم به تو مي انديشم


    تو بدان اين را تنها تو بدان!


    تو بيا


    تو بمان با من . تنها تو بمان


    جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب


    من فداي تو. به جاي همه گلها تو بخند


    اينک اين من که به پاي تو درافتادم باز


    ريسماني کن از اين موي بلند


    تو بگير


    تو ببند


    تو بخواه


    پاسخ چلچله ها را تو بگو


    قصه ابر هوا را تو بخوان


    تو بمان با من تنها تو بمان


    در دل ساغر هستي تو بجوش


    من همين يک نفس از جرعه جانم باقي است


    اخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش
    به تو می اندیشم

    به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

    به خود و عشق عمیقت در تن

    به تو و خاطره ها

    که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم

    جام قلبم که به دست تو شکست

    من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟

    به تو می اندیشم

    به تو که غرق در افکار خودی

    من در اندیشه افکار توام

    قانعم بر نگه کوته تو

    هر زمان در پی دیدار توام…
    بیا در بهار عشق برگ وبار هم باشیم

    به باغ زندگی ای دل گل گلزار هم باشیم

    به دشت وگلشن وصحرا وبستان محبت هم

    بهارهم خزان هم گل هم خار هم باشیم

    دوای درد هم باشیم وهم پیمان هم باشیم

    چراغ روشنی بخش دل بیمار هم باشیم

    توشمع زندگی باشی ومن پروانه هستی

    گل هم بلبل هم یارهم غمخوار هم باشیم

    دراین اشفته بازار محبت ای گل رعنا

    بیا تا در بر هم مونس هم یار هم باشیم

    غزل پرداز هم باشیم وشعرناب هم باشیم

    به یاد یکدگر باشیم ودر گفتار هم باشیم
    کنارم باش ...





    کنارم باش ، اگه حتی خیالی

    اگه یه حسرتِ بی انتهائی

    کنارم باش و با من زندگی کن !

    اگه دنیا پره از بی وفائی



    به چشمات دلخوشم توُ قاب نقره

    تو این روزا که مثل شب سیاهه

    نمی گـم از دلم ، از بی قراری

    که حتی گفتنـش هم اشــتبـاهه



    می خوام معنی رفتن تو وجودم

    رسـیـدن به شـروع تازه باشـه

    تجسـم می کنم عشق نفس گیر

    که هستی ، تا دل ترانه وا شه



    که هستی و هنوز از بوته ی یاس

    سراغ عطـر دسـتاتو می گیـرم

    کـنــار پنـجـره مثــل قـدیـمـا

    با لجـبازی می آم جاتو می گیرم



    به غـم هایِ همـه دنیـا می خـنـدیـم

    من و تو ... هم نفس ... شونه به شونه

    اگـرچـه دوری ... امـا با خیـالت

    پر از گـرمی عـشـقـه تـوی خـونه !



    کنارم باش ، اگه حتی خیالی

    اگه یـه حسـرت بی انتهـائی

    کنارم باش و با من زندگی کن !

    شبـیـهِ لحـظـه هـای آشـنائی
    آخرین شب گرم رفتن دیدیمش

    لحظه های واپسین دیدار بود

    او به رفتن بود و من در اضطراب

    دیده ام گریان دلم بیمار بود

    گفتمش از گریه لبریزم مرو

    گفت جانا ناگزیرم ناگزیر

    گفتم او را لحظه ای دیگر بمان

    گفت می خواهم ولی دیرست دیر

    در نگاهش خیره ماندم بی امید

    سر نهادم غمزده بر دوش او

    ناگهان آهی کشید و گفت وای

    زندگی زیباست گاهی گاه زشت

    گریه را بس کن مرا آتش مزن

    ناگزیریم از قبول سر نوشت

    شعله زد در من چو دیدم موج اشک

    برق زد در مستی چشمان او

    اشک بی طاقت در ؟آن هنگامه ریخت

    قطره قطره از سر مژگان او

    از سخن ماندیم و با رمز نگاه

    گفت میدان جدایی زود بود

    با نگاه آخرینش بین ما

    هایهای گریهی بدرود بود
    اگر ترکم کنی

    قلب مرا نیز با خود خواهی برد

    و من بدون تو در فراقت نمی دانم به کجا بروم

    اگر مرا ترک کنی

    باز هم من هیچوقت فراموشت نخواهم کرد

    و اینجا تنها در اندیشه تو خواهم ماند

    اگر مرا ترک کنی

    درد و غصه مرا خواهد بلعید و دیگر حتی یک روز بدون تو زنده نخواهم ماند

    اشکهایم دریایی پدید خواهندآورد که من بی وقفه در آن در انتظار رسیدن به تو شنا خواهم کرد

    و این است دلیل بودن من

    اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا ترک خواهی کرد مرا می ترساند
    اندیشیدن به تو گرانبهاترین سكوت من است

    طولانی‌ترین و پرهیاهوترین سكوت ....

    تو همیشه در منی مانند قلبِ ســــــــاده‌ام
    اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

    غافلگیر شدیم
    چتر نداشتیم
    خندیدیم
    ...دویدیم
    و
    به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
    دومین روز بارانی چطور؟
    پیش بینی اش را کرده بودی
    چتر آورده بودی
    و من غافلگیر شدم

    سعی می کردی من خیس نشوم
    و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
    و سومین روز چطور؟
    گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
    چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
    .
    و
    و
    و
    و
    چند روز پیش را چطور؟
    به خاطر داری؟
    که با یک چتر اضافه آمدی
    و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
    .
    .
    .
    فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
    تنها برو
    .


    دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
    تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!

    قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
    گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

    گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
    گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

    آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
    من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست

    من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
    برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

    فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
    که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست

    اران عشق

    باز هم باران میبارد و مرا به یاد بارانی که روز رفتنت از دو چشم من

    بارید میاندازد. باز هم دلم آرام و بی صدا میشکند و از صدای شکستنش پرنده ای

    که روی بام دلم نشسته بود پر میکشد تا خبر شکستم را به تو بگوید، به تو وقت

    رفتن اشک ها و التماس هایم را زیر قدم های سنگیت له کردی و به عشقم

    خندیدی و من تنها نگاه میکردم. به تو که همیشه

    دوستت داشتم و هیچ وقت مرا

    ندیدی...!

    و من هنوز هم عاشقانه تورا دوست دارم، در کنار تمام کسانی که دوستشان داری

    و دوستت دارند.



    اران مي بارد امشب
    دلم غم دارد امشب
    آرام جان خسته
    ره مي سپارد امشب
    در نگاهت، مانده چشمم
    شايد از فکر سفربرگردي امشب
    از تو دارم، يادگاري
    سردي اين بوسه را پيوسته بر لب
    قطره قطره اشک چشمم
    ميچکد با نم نم باران به دامن
    بسته اي بار سفر را
    با تو اي عاشق ترين بد کرده ام من
    رنگ چشمت رنگ دريا
    سينه ي من دشت غم ها
    يادم آيد زير باران
    با تو بودم با تو تنها
    زير باران با تو بودن
    زير باران با تو تنها
    باران مي بارد امشب
    دلم غم دارد امشب
    آرام جان خسته
    ره مي سپارد امشب
    اين کلام آخرينت
    برده ميل زندگي را از سر من
    گفته اي شايد بيايي
    از سفر اما نميشه باور من
    رفتنت را کرده باور
    التماسم را ببين در اين نگاهم
    زير باران گريه کردم
    بلکه باران شويد از جانم گناهم
    اين کلام آخرينت
    برده ميل زندگي را از سر من
    گفته اي شايد بيايي
    از سفر اما نميشه باور من
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
    تو باش

    با دستهایت

    - حتی اگر سرد باشند-

    با چشمهایت

    - حتی اگر خالی باشند

    از آن نگاهی که آغاز می کند روح راـ

    باش

    با آن لحن نازنین ات

    حتی اگر تلخ باشد

    - به تلخی سرنوشت من -

    تو باش

    فقط باش

    که وقتی هستی

    از شعف حضورت؛

    من نه توان لمس دارم، نه می بینم، نه می شنوم، نه...

    تو باش...
    بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
    بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

    بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
    لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

    آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
    كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

    اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
    آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

    در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
    بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

    خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
    زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

    پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
    قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

    پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
    در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

    شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
    در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

    ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
    صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

    حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
    يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

    عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
    در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

    بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
    چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا