بی تو ديدم زندگی را می توان باور نمود
می توان شبهای بی پايان خود را سر نمود
بی تو ديدم زندگی جاريست در رگهای عمر ٬
غنچه های روز را هم می توان پر پر نمود ٬
می توان در دود يک سيگار هم زندگی را کشت و سوخت
٬ می توان بی گريه ماند
٬ می توان بی نغمه خواند ٬
می توان در سردی يک آه نيز خاطرات تلخ خود را تازه کرد ٬
با شمارشهای انگشتان دست رنجهای رفته را اندازه کرد
٬ بی تو ديدم قهر نيست ٬
جامهای زهر نيست ٬ تلخی اندوه هست و کوه نيست ٬
تک درخت درد هست و جنگلی انبوه نيست ٬
در فراموشی مطلق می توان آرام خفت ٬
می توان گفت اينکه اندر ماورای پنجره ٬
سالهای رفته مدفون گشته اند ٬ آرزوئی نيست ٬
انتظاری نيست ٬ اعتباری نيست ٬ عشق ياری نيست ٬
باورم هرگز نبود بی تو آيا می توان روز زا هم شام کرد ٬
ماند و با سر کردن روز و شبی زندگی رو هم چنين بد نام کرد ؟! ٬
بی تو ديدم مانده ام ٬ بی تو ديدم زنده ام