mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
    صید افتاده به خونم
    تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
    بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
    بی من از شهر سفر کردی و رفتی
    قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
    تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
    تو ندیدی
    نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
    چون در خانه ببستم،
    دگر از پای نشستم،
    گویا زلزله آمد،
    گویا خانه فروریخت سر من،

    بی تو من در همه ی شهر غریبم
    بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
    برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
    تو همه بودونبودی
    توهمه شعر و سرودی
    چه گریزی ز بر من؟
    که ز کویت نگریزم.
    گر بمیرم ز غم دل،
    بی تو هرگز تستیزم.
    من و یک لحظه جدایی؟
    نتوانم،نتوانم
    بی تو من زنده نمانم
    ترا قسم بحقيقت ، ترا قسم بوفا
    ترا قسم بمحبت ، ترا قسم بصفا
    ترا بميكده ها و ترا بمستي مي
    ترا بزمزمه ي جويبار و ناله ني
    ترا بچشم سياهي كه مستي آموزد
    ترا بآتش آهي كه خانمان سوزد
    ترا قسم بدل و آرزو ، برسوايي
    ترا بشعله عشق و ترا بشيدايي
    ترا قسم بحريم مقدس مستي
    ترا بشور جواني ، ترا باين هستي
    ترا بگردش چشمي كه گفتگو دارد
    ترا بسينه تنگي كه آرزو دارد
    ترا بقصه ليلا و غصه مجنون
    ترا به لاله صحرا نشسته اندر خون
    ترا بمريم خاموش و سوسن غمگين
    ترا بحسرت فرهاد و ناله شيرين
    ترا بشمع شب افروز جمع سر مستان
    ترا بقطره اشك چكيده در هجران
    ترا قسم به غم عشق و آشناييها
    دل چو شيشه من مشكن از جداييها
    رفتي دلم شكستي ، اين دل شكسته بهتر
    پوسيده رشته عشق ، از هم گسسته بهتر
    من انتقام دل را هر گز نگيرم از تو
    اين رفته راه نا حق ، در خون نشسته بهتر
    در بزم باده نوشان اي غافل از دل من
    بستي دو چشم و گفتم ، ميخانه بسته بهتر
    چون لاله هاي خونين ريزد سر شگم امشب
    بر گور عشق ديرين ، گل دسته دسته بهتر
    آيينه ايست گويا اين چهره ي غمينم
    تا راز دل نداني ، در هم شكسته بهتر
    فرسوده بند الفت ، با صد گره نيرزد
    پيمان سست و بيجا ، اي گل ، نبسته بهتر
    گر يادگار بايد از عشق خانه سوزي ...
    داغي هما بسينه ، جاني كه خسته بهتر
    ترا من بقدر خدا دوست دارم


    ترا چون نسيم صبا دوست دارم
    ترا چون حديث وفا دوست دارم
    چو حل گشته ام در وجود تو با خون
    ترا از من و ما ، جدا دوست دارم
    دلم را كسي جز تو كي مي شناسد
    ترا اي بدرد آشنا ، دوست دارم
    چو بيمار جان بر لبم از جدايي
    گل بوسه را چون دوا ، دوست دارم
    بلاي وجودي ، مرا مبتلا كن
    ز هستي گذشتم ، بلا دوست دارم
    مگير از سرم سايه شهپرت را
    ترا همچو فر هما دوست دارم
    بشبهاي تاريك و تلخ جدايي
    خيال ترا چون دعا دوست دارم
    قسم بر دوچشمان غم ريز مستت
    ترا من بقدر خدا دوست دارم
    گاهی دلم میخواهد, وقتی بغض میکنم,خدا از آسمان به زمین بیاد, اشک هایم را پاک کند, دستم را بگیرد وبگوید: اینجا آدما اذیتت میکنن؟!!!بــیـــا بــــــریــــــــم...
    هرجا که حرف ٬ حرفِ آرزوست٬ من هنوز چشمهایم را نبسته؛ آرزویم ... به اسم تو گیر مــــی کند


    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    گفته بودی همسفر هستی مرا تا پای جان

    گفته بودی دوستت دارم، نرو از پیش من/گفتمت جانان من ، باشد فدایت جان و تن

    یاد داری گفتمت ، با من نشو نامهربان؟/جان و روحم مال تو، تنها کنار من بمان

    یاد داری گفتمت بی تو دلم تنها شود؟/همصدا با مرگ تا مرز فراموشی رود؟

    گفته بودی تا ابد هستی کنار قلب من/می شوی تا عاقبت عشق و بهار قلب من

    بی خبر از حال من رفتی و تنها گشته ام/چون خدا تنها شدم ، در بند غمها گشته ام

    گفته بودی همدم و غمخوار قلبم میشوی/بی من و قلبم کجا ، تنهای تنها میروی؟

    یاد داری دست گرمت روی قلبم را فشرد؟/از طپشهایش تو دانستی چگونه دل سپرد؟

    آه پس کو آنهمه عشقی کزان دم میزدی؟/دوستت دارم که حرفش را دمادم میزدی؟

    یاد داری گفتمت یک لحظه بی تو مرده ام؟/هستی و دار و ندارم را به تو بسپرده ام

    گفته بودی تا همه عمرت دلت مال من است/چشمهای عاشقت همواره دنبال من است

    آه، قلبت را چه شد، اینگونه تنهایم گذاشت؟/همدم شبها و دردو اشک و غمهایم گذاشت

    رفتی و قلب مرا رسوای عالم کرده ای/سینه را ماوای غمهای دما دم کرده ای
    اینجا ستاره ای به خواب نمی رود . چشمها را نگاهی تازه خیس کرده است


    و کسی به خواب ستاره هم نمی آید . چه کسی سلام ستاره ها را امشب پاسخ خواهد داد ؟؟


    امشب چرا ستاره ها بار دیگر به هم حس غریبگی دارند .


    من از چشمان گریان شب دلشکسته میشوم و در اغوش پنهان شب خواب از سرم بیرون می اید . حس غریبی است !!!!!!


    من هم کمی اینطرفتر در تنهایی خود به ستاره ها می نگریستم مبادا ستاره ای خاموش شود


    ....امشب چه کسی به خواب رفته است ؟؟


    ماه کمی انطرفتر منتظر رقص ستاره ها بودامشب .

    بگذارید ماه کمی نزدیکتر بیاید ستاره ها در خاموشی خود گریانند و من هم در سوسوی انتظار چشمهایم سنگین میشوند .


    تا ماه چند قدم بیشتر نمانده است !!!!........


    کسی دیگر برای چشمهای من ترانه ای نخوانده است و قصه تلخ نبودن را باید در تولد یک پروانه به جستجو نشست


    و خاموش کرد شمعهای کاغذی احساس را
    زندگی فلسفه ای بیش نبود

    که در آن بیزاری، رهنمای همه یاران شده بود

    و محبت، افسوس.

    من خودم را دیدم، آن زمانی که دلم سوخته بود

    و تو را می دیدم، بی خبر از من و غمهای دلم

    و تو آن عصیانگر،

    که نماد همه خوبان شده بود!!

    و سخن از غم یاران می گفت

    واپسین لحظه دیدار عجیب

    خود نصیحت گوی، من دیوانه شدی

    و سخن از رفتن،

    سخن از بی مهری!!

    تو که خود می گفتی

    خسته از هرچه نصیحت شده ای.

    ***

    حیف از بازی ایام،

    دریغ از تکرار...
    به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن
    کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست.
    اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد.
    تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت
    و اگر باور داشته باشی می بینی حتی ستاره ها هم با تو حرف می زنند.
    باور کن که با او هرگز تنها نیستی
    فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی . . .
    با من عاشق نخوان شعر جدایی را


    به یاد آور فقط یک بار تو روز آشنایی را


    همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو


    نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را


    مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر


    که من باور ندارم طعم تلخ بی نوایی را


    نخوان از وا ژه های تلخ پرواز و صعود و اوج


    که من طاقت ندارم درد سخت بی صدایی را


    حضور سبز تو در خاطراتم تا ابد با قیست


    کنار تو نویسم روی قلبم نام زیبای رهایی را
    می خواهم از تو بگویم

    بی آن که در جستجوی قافیه باشم

    و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم

    می خواهم از تو بگویم

    از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری

    با ساده ترین کلمات

    همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم

    نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم

    و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم

    فقط ساده و با صداقت

    همراه با شاهدی صادق

    از اعماق جانی سوخته

    با چشمانی بارانی

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید

    من تقدس عشقت را

    بر کرامت وجودم نشانده ام
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن

    دوستت دارم عاشقونه
    باور نکن تنهاییت را
    من در تو پنهانم تو در من
    ازمن به من نزدیکتر تو
    ازتو به تو نزدیکتر من

    باور نکن تنهاییت را
    تا یک دلو یک درد داری
    تا در عبور از کوچه ی عشق
    بر دوش هم سر می گذاری

    دل تاب تنهایی ندارد
    باور نکن تنهاییت را
    هرجای ای دنیا که باشی
    من با توئم تنهای تنها
    گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،

    بيدارم؛

    گاهگاهي نيز،

    وقتي چشم بر هم مي گذارم،

    خواب هاي روشني دارم،

    عين هشياري !

    آنچنان روشن كه من در خواب،

    دم به دم با خويش مي گويم كه :

    بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !

    ***

    اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،

    پيش چشم اين همه بيدار،

    آيا خواب مي بينم ؟

    اين منم، همراه او ؟

    روي راهي تار و پودش نور،

    از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟

    ***

    اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !

    خواب يا بيدار،

    جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !
    با تو نفس کشیدن رو دوست دارم

    همیشه با تو بودن رو دوست دارم



    به دیدارم بیا ماه دراومد

    چراغ روشن راه در اومد

    اگه شب شده مهتاب توی راهه

    نشون ما دو تا فانوس راهه

    بذار بخنده چشمات به نگاهم

    کتاب عاشقی توی نگاهه
    سلام
    خوبید انشاءالله؟؟؟
    ببخشید در تاپیک قرائت هفتگی برای این که به همه بچه هاصفحه برسه هر کسی حداکثر دو صفحه میتونه بخونه، ممنون میشم ازتون اگه پستتون رو در اینجا پاک کنید.
    موفق باشید
    یا علی
    برات هر لحظه حرفی تازه داشتم برات هر لحظه شعری میسرودم

    یکی یکدونه ی قلب تو بودم یکی یکدونه ی قلب تو بودم

    برات روزی صدای ساز بودم طنین دلکش آواز بودم

    میون جمله های عاشقونه منم اونکه برات همراز بودم

    برام از عشق عاشقها میگفتی از عاشق بودن دلها میگفتی

    برام از عشق و احساس خدایی برام از خوبی دنیا میگفتی

    نمیدونم چرا از من گذشتی همه پلها رو پشت سر شکستی

    نمیدونم پر مرغای عشقو چرا کنج قفسهاشون شکستی

    بیا تا عشقو تو چشمات ببینم برات هر چی گله سرخه بچینم

    بیا زیر و بم فریاد من شو یکی شو با منو همراز من شو
    همیشه باش
    حضور داری

    در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست

    و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده

    و من با تو زندگی را دوست دارم

    وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی

    و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند

    گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من

    شمعی هستی برای پروانه ای که بی قرار طواف می کند تو را

    و مهمانی لبخند هاست بر لبهای خاموش

    چشمهایم را بسته ام و حضورت را با همه وجودم حس می کنم

    و در سینه فریاد دوستت دارم سر می دهم

    تا کسی نشنود و نداند راز بودنت را...
    ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!

    باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،

    دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!

    با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!

    چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،

    چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!

    چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!

    کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم
    جاودان من

    در خلوت شبانه ام

    در لحظه های اشک و سکوت و تنهایی ام

    و در تمام ثانیه هایی که نامت بر زبانم جاری است

    یاد و خاطره توست که مرا زنده نگه می دارد

    تمام قلبم لبریز از مهر توست

    و من این میراث را تا ابد زنده نگه خواهم داشت

    تا آخرین نفس

    من در این روزهای با تو بودن

    به زیر سقف نگاهت رشد کردم و بالیدم

    و آسمان قلبت را

    تا بی نهایت عشق پیمودم

    و رسیدم به آرامشی ابدی

    به رؤیایی حقیقی

    من دوست دارم از تو بگویم

    ای جلوه یی از آرامش

    من دوست دارم از تو شنیدن را

    تو لذت نادر شنیدن باش
    جاودان من

    در خلوت شبانه ام

    در لحظه های اشک و سکوت و تنهایی ام

    و در تمام ثانیه هایی که نامت بر زبانم جاری است

    یاد و خاطره توست که مرا زنده نگه می دارد

    تمام قلبم لبریز از مهر توست

    و من این میراث را تا ابد زنده نگه خواهم داشت

    تا آخرین نفس

    من در این روزهای با تو بودن

    به زیر سقف نگاهت رشد کردم و بالیدم

    و آسمان قلبت را

    تا بی نهایت عشق پیمودم

    و رسیدم به آرامشی ابدی

    به رؤیایی حقیقی

    من دوست دارم از تو بگویم

    ای جلوه یی از آرامش

    من دوست دارم از تو شنیدن را

    تو لذت نادر شنیدن باش
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا