mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • موهــآیمـ را آنقدر کوتــآه میکنمـ ..

    تــآ خاطره ی انگـــشتــآنتــــ را از یـــآد ببـــَــرند ...

    دیـــری نمی پـــآید کــه خــآطراتتـــ دوبـــآره می روینــــد ..!

    مردان سرزمین من

    تا پیش از اولین بوسه

    تا قبل از آغوش نخستین

    تا شروع تپش‌های بی‌امان دلتنگی

    تا آغاز قصه‌ای که در گوشت زمزمه می کنند

    عاشقند

    اما ..... !!

    زن زیبائی نیستم

    موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می‌‌آید

    و نه شب را به یادت می‌‌آورد

    نه ابریشم

    نه سکوتِ شاعرانه

    .... نه حتی خیال یک خوابِ آرام

    پوستِ گندمی دارم

    که نه به گندم میماند

    نه کویر

    و چشم هایی‌

    که گاهی‌ سیاه میزند

    گاهی‌ قهوه ای

    و گاه که به یاد مادرم می‌‌افتم عسلی میشوند و کمی‌ خیس

    دست‌هایم .... دست هایم

    دست هایم مهربانند

    و هر از گاهی‌

    برایِ تو

    به یادِ تو

    به عشقِ تو

    شعر می‌‌نویسند

    .
    مرا همینطور ساده دوست داشته باش

    با موهایی که نوازش میخواهند

    و دست‌های که نوازشت می‌‌کنند

    و چشم‌هایی‌ که

    به شرقیِ صورتِ من می‌آیند

    مــــن همــ ـا نــم ....

    خـــوبـــ تمــــاشا کن ... !

    دختـــرے کـہ براے دوبــاره داشتــنــتـ ؛ تمــامـــ شبـــ ـ را بيــدار مــی ماند ...

    و با تـ ـویــے کـ نيـــستی حرف می زند ...

    دختـــرے کـہ ...

    دستــهايــش را در ـهـــم گــره مـی کند ..

    و زانــو ميــزند لبــہِ تختــش و چشمــانش را مــی بندد ...

    و تنــــهـا آرزویـــش را براے ـهـــزارميـــن بـــــار بـہ خــــــدا يـــاد آور مـــی شود ... !

    خـــــــــــــــدا ـهم مثــل هميـــشهـ لبــــخند می زند ..

    از ايـــن کـ « تـ ُــــــــ ـو »آرزوے هميشگی مــــــن بودے . .!

    روزـی میــرسَد ..

    بـــی ـهیــــچ خَبـــَـــری ..

    بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم ..

    دَـر جـــآده هــآـی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآـی عَجیـــــب ؛ رـآه خــــوآهم افتـــــآد ..

    مَـــن کـــه غَریبـــــم ..

    چـــه فَــــرقی دـآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم ..

    همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است ...

    مَنــ همینـ امـ ..

    نهـ چشمآنــِ آبـ ـی دآرمـ ...

    نهـ کفشــ پآشنهـ بُلنـ ـد... کَتآنی میپـ ـوشَمـ ..

    روے چَمَنـ هآ غلتــ میزَنمــ ..

    نگرآنـ پآکــ شُدَنـ رُژ لَبمـ نیستـ ـمـ ..

    خالصآنهـ همینــ امـ ..

    مرآ اینگونهـ اگـ ـر مے خوآهے ... بسمـ الله ..

    نــََ نـمے دانـــے ..!

    ـهیــچ ڪـَس نـمے دانــَـد ..!

    پـُشـتـــــِِ ایـن چـِهْــــرِﮧ آرامــ دَر دِلــَم چـِﮧ مے گـُـذَرَد ..!

    نـمیدانـــے ..!

    ڪَسـے نـمے دانــد ..

    ایـن آرامشــِِ ِ ظـاـِهــر وَ ایـن دلـــ ِ نــا آرامــ ـ ..

    چـِقــَدْرْ خـَسـْتـِﮧ اَمـ مـے ڪـُنــَد ..!

    مـُدتهاستــــ ..

    چَتـــ ــر مـَنطـِق را بـَر ســـَ ــر گِرفتـــﮧ امـ ..!

    تـا بـاران ِ عشــــ ـق را تـَجـربــــ ـﮧ نـکنـَم ..!

    دیـگـَر تــوان مُقابلـــﮧ بــا تَبـــ و لرز بـَرایـــ ـَـمـ بـاقیـــ نَمانـــ ـدﮧ اَستــْـ!!!

    بیهــــوده مشتــــ بـﮧ شیـــشـﮧ هاے ایـــن قـَطـار میکـــ ــوبے . .

    بیـــهودﮧ صـدایتــــ رـا بـﮧ آن ســــوے پنجــــرﮧ پرتاپـــــ مےکـُنے . .

    مـ ــــا . . .

    بازیــــگـــران یک فیلــــم صامتیـــــم . . .

    سلام دوست خوبم
    شروع جزء یازدهم

    ****<< جلسه هفتگی قرائت قرآن باشگاه مهندسان ایران >>****

    در صورتی که نیتی دارید می تونید به fereshte.m یا mahsa66 اطلاع بدید.
    در پناه حق
    التماس دعا:gol:
    بایَد خالـ میزَدَمـــ... تَمامــِ حَرفهایَتــ را...

    تَمامـ ِ حَرفهایَمــ را... روی تَنَتــ...

    بَرای روزی که مُجرِمــ تَرینــ فَردِ زِندِگی ات مَنَمـــ...

    بَرای روزیــ مِثلِ اِمروز...

    روزیــ که نیستَمــ قانِعَتــ کُنَمــ... مَنـــ بیــگُناهــَــمــ...!

    زير ِدوشِ آبِ يخـــ کهــ مي رومــــ ..

    فــــــَراموشـــ مـــي شَوَد يادَتـــ از يادَمـــــ...!

    زير ِآبِ يَخـــ، ياد ِآنـــ نِگـــاهــِ سَردَتــــ مـــي اُفتـــَمــــ...

    آن روز... کهـــ گــــريهـــ مي کـَردَمــــ...

    با تَمـــامـــِ سَـــردي گُفـــتي: "تـــَمـــامــَش کـــُن" ..

    از آن بهــ بَــعد همـــ تَمـــامَـــش کـــردَمـــ... تَـــنــهـــا زيـــر ِآب ِيَــخـــ...سَرد ِسَــرد...

    دُرســـت مثلِ نــِگـــاهـــَت ..!

    اما واي بهــ حــالِ روزي کهــ زير ِآب ِگـــَرمـــ بـِروَمـــ...!

    ياد ِآن نـــگاه گـــَرمــِ روز ِاول مي افتَــم...! يادَت مي آيد؟

    و آن گــاهــ زير ِدوشِ آبِ گــَرمــ آنقـــَدر گـــريهــ مي کُنَـــمــ ..

    اما کســـي نمي فهـــمَد اينـــ قَــطرهــ هاي گَـــرمــ ..،

    آبِ دوش نيست...

    اَشکـــ هاي گــَرمـــ مــَن است!!!

    دِل گيجـــه گـِــرفتــه امــ ..؛

    در صِفــــر مُطلـــق ذوب ميشــومــ ..

    وقتـــي ...

    بـــِه کفــش هـــايـتــ کِنـــار کفـش هـــايـش فِکــر ميکُنــمــ ..!

    تـــُو مــــے خــوآسـتـــے بِشــــے سَنگــــِ صَبـــورَمـــــ ..

    تـــُـــو شـــُدے سَنگــــ ُ مَنــــــ ..

    هَنـــوز صَبـــورَمــــــ...!

    آدمـــهــا ..،

    نــمـی فـهمـنـت ….

    تـرجـمـه ات مـیـکـنـنـد ؛ آن هـم بـه زبـان خـودشـان ..!

    لبـــ ـهآیم رآ به اسارتـــ لب ـهآیت ببر ..!

    کــہ ـمَن چون آزادے مطلق مے شناسمــش ..!

    و چه خوبـــ مزه اے مےدهد ..

    اسارتـــ آغشته به طعمــِ آزادے ...

    " اِحسـ ـ ـ ـ ـاس " را فـَلـَـک نــکنیم . . .

    این طفل مَعـصـوم که چه میداند . . .

    " مَـنـطـق " چیست ؟

    با همه ی وجودت دلتنگشی ..

    شماره اش رو هم میگیری اما دکمه ی سبز رو فشار نمیدی ..

    چون میدونی اون خیلی پیش از این حرفا..

    فرامووشت کرده ..!

    روز ِ مـــرگـــم ..

    در آخــریـن نـفـسم ...

    فـــقط یــک چــیـز بــه او خــواهــم گــفـت :

    اونـــــــطوری نـــه !

    اینـــطوری میـــرَن ..!

    چقدر به تو وابسته ام
    در اولین شب زمستان
    دلم برای تو تنگ می شود
    و گونه هایم
    خیابان نمناک
    یک شب پاییزیست ...

    به یاد دارم
    شبهایی را که تا سحر
    در خیابان های این شهر پاییزی
    در زیر بغض ابرهایت قدم بر می داشتم
    و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
    و سحرگاه
    رفتگر
    خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...

    به یاد دارم
    غرش آسمانت را
    در هنگام آشتی دو ابر ...

    پاییز! ای کاش می دانستم
    به کجا خواهی رفت
    تا نامه ایی برایت می نوشتم ...

    پاییز! آن شب یادت هست ؟
    یادت هست با هم باریدیم ؟
    یادت هست تو بر من فریاد می زدی و من ...
    فقط می باریدم ...
    پاییز!!!

    تو رفتی

    ولی من به پاس آن شب
    هنوز میبارم ..

    پاییز
    بهانه شب های دلتنگی
    پاییز
    پر احساس ترین معشوقه
    پاییز
    آغوش دلهای عاشق



    بايد تورو پيدا کنم شايد هنوز هم دير نيست

    تو ساده دل کندي ولي تقدير بي تقصير نيست

    با اينکه بي تاب مني بازم منو خط ميزني

    بايد تورو پيدا کنم تو با خودت هم دشمني

    کي با يه جمله مثل من ميتونه آرومت کنه

    اون لحظه هاي آخر از رفتن پشيمونت کنه

    دل گيرم از اين شهر سرد اين کوچه هاي بي عبور

    وقتي به من فکر ميکني حس ميکنم از راه دور

    آخر يه شب اين گريه ها سوي چشامو ميبره

    عطرت داره از پيرهني که جا گذاشتي ميپره

    بايد تو رو پيدا کنم هر روز تنها تر نشي

    راضي به با من بودنت حتي از اين کمتر نشي

    پيدات کنم حتي اگه پروازمو پرپر کني

    محکم بگيرم دستتو احساسمو باور کني

    پيدات کنم حتي اگه پروازمو پرپر کني

    محکم بگيرم دستتو احساسمو باور کني

    بايد تورو پيدا کنم شايد هنوز هم دير نيست

    تو ساده دل کندي ولي تقدير بي تقصير نيست

    بايد تو رو پيدا کنم هر روز تنها تر نشي

    راضي به با من بودنت حتي از اين کمتر نشي
    گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم

    «بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود

    کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود

    شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه

    شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه

    سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه

    به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه

    هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره

    ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره

    هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه

    يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه



    وقتی دلم برات تنگ میشه..

    پشت ابرهای سیاه اسمان پنهان می کنم.

    آنجا که جز خدای خود هیچکس را نمی یابم

    پس بدان...

    هر زمان که باران میبارد دل من برایت تنگ است

    عشق زیر باران ایستادن

    و با هم خیس شدن نیست

    عشق آن است که یکی چتر شود

    و او هیچ وقت نفهمد که

    چرا خیس نشد؟




    بـا تــو دیــروز تا کجا رفتم



    تـا خــدا وآن سوی صحـرای خــدا رفتم

    مـن نمی گویم ملایک بـال در بـالم شنا کردند

    مـن نمی گویم که بــاران طلا آمد

    بـا تــو لیک ای عطـر سـبز سایه پرورده

    ای پـری که بـاد می بردت

    از چمنزار حـریر پـر گـل پـرده

    تـا حریم سایـه های سـبز

    تـا بهـار سـبزه های عطـر

    تـا دیاری که غریبهـاش میآمد به چشـم آشنا رفتم

    پـا به پـای تو که میبردی مـرا بـا خویش
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا