mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گـاهـی وقـتـا

    دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد

    که زُل بـزنـی بـهـم

    و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
    این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ،

    نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم،

    به جـــــــــــــای گلو

    از چشمهایم بیرون می آیند…


    میدانم که ماه هاست که رفته ای

    نمیدانم....... نمیدانم چرا هنوز اینجایم ...... شاید به خاطر گذشته ها

    گذشته هایی که هنوز هم برایم زنده اند ........
    میخواهم برگردم به روز های کودکی ...

    آن زمان ها که :

    پدر تنها قهرمان بود ...

    عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد ...

    بالا ترین نقطه ی زمین ، شانه های پدر بود ...

    بد ترین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند ...

    تنها دردم ، زانو های زخمی ام بودند ...

    تنها چیزی که میشکست ، اسباب بازی هایم بود ...

    و ...
    باز باران ، با ترانه ميخورد بر بام خانه

    خانه ام کو ؟ خانه ات کو ؟... آن دل ديوانه ات کو ؟

    ... روزهاي کودکي کو ؟ فصل خوب سادگي کو ؟

    يادت آيد روز باران گردش يک روز ديرين ؟

    پس چه شد ديگر، کجا رفت ؟ خاطرات خوب و رنگين

    در پس آن کوي بن بست در دل تو، آرزو هست ؟

    کودک خوشحال ديروز غرق در غمهاي امروز

    ياد باران رفته از ياد آرزوها رفته بر باد

    باز باران، باز باران ميخورد بر بام خانه

    بي ترانه ، بي بهانه شايدم ...

    گم کرده خانه ...
    کارِ من ، از این یکی بود یکی نبود ها گذشته

    کاش میدیدی چگونه...

    در اوج قصه نبودنت

    گم شده ام
    به کلاغـــــها بگــــویـیـــد

    قصــــه مـــن اینجــــا

    تمـــــام شد....

    یکــــی....

    بــــود و نبـــــود مــــرا، بـا خـــــود بــرد!!!
    تو کیستی که ســـفر کردن

    از

    هوایــــت

    را


    نمیتوانـــــــــم...


    حتی با بالـــهای

    خیــــال...!!!؟
    من هـر روز و هر لحظـه نگرانـت می شوم که چـه می کنی !؟

    پنجـره ی اتـاقـم را بـاز می کنـم و فـریـاد می زنم

    تنـهاییـت بـرای مـن ...

    غصـه هایـت بـرای مـن ...

    همـه بغضـها و اشكهـایـت بـرای مـن ...

    بـخـنـد بـرایم بـخـند

    آنـقدر بـلنــــد

    تا من هم بشنـوم صـدای خنـده هایت را

    صـدای همیشه خـوب بودنـت را ...

    دلم برایت تنگ شده


    ♥دوستت دارم ♥
    قدیما یادمه میرفتی جایی

    همیشه یه خداحافظ میگفتی

    چقد آسون شدم باهات غریبه

    بازم پشته سرم چیزی شنیدی ؟؟؟
    دیگه مجبور نیستی هرجا که میری

    ازم اجازهء رفتن بگیری

    میشه با هرکی که میخوای بجوشی

    اصلا هرچی دلت میخواد بپوشی

    میشه به هرکی میخوای دل ببندی

    یا با غریبه ها بگی بخندی

    وقتی دیر میکنی یا میری جایی

    دیگه نیستم بهت بگم کجایــــی

    الآن داغی نمیفهمی چی میگم

    مدیونی اگه یادم بیفتی . . .
    دلم برای كسی تنگ است

    كه آفتاب صداقت را

    به ميهمانی گل های باغ می آورد

    و دست های سپيدش را

    به آب می بخشيد

    دلم برای كسی تنگ است

    كه آن دو نرگس جادو را

    به عمق آبی دريای واژگون می دوخت


    و شعرهای خوشی چون

    پرنده ها می خواند


    دلم برای كسی تنگ است

    که مهربانی خود را

    نثار من می كرد



    دلم برای كسی تنگ است

    كه تا شمال ترين شمال

    و در جنوب ترين جنوب

    درهمه حال

    هميشه در همه جا

    آه با كه بتوان گفت

    كه بود با من و

    پيوسته نيز بی من بود

    كسی كه بی من ماند

    كسی كه با من نيست
    ساعت . . .

    از ساعت متنفرم !

    این اختراع غریب بشر که مدام ،

    جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد!!
    این روزها برای بودنت

    برای نگاه کردنت برای تمام لحظه های

    با من نبودنت دلتنگی می کنم .

    این روزها دلتنگ تر از همیشه ام و

    آخرین نگاه عاشقانه ات را

    برای خودم معنا می کنم
    زن که باشی گاهی کم می آوری

    دست هایی راکه مردانگی شان امنیت می آورد

    وشانه هایی راکه استحکام آغوششان

    لمس آرامش را به همراه دارد

    زن که باشی گاهی دوست داری

    تکیه بدهی

    پناه ببری

    ضعیف باشی
    زن که باشی گهگاه حریصانه بومیکشی دستهایت را

    شایدعطرتلخ وگس خاطراتش


    لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد

    زن که باشی گاهی رهایش می کنی وپشت سرش آب می ریزی

    وقناعت می کنی به رویای حضورش

    به این امید که او خوشبخت باشد

    زن که باشی

    همهء دیوانگی های عالم راخوب بلدی. . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا