mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در شعــرهـايـم

    بـــہ دنبــال دستـانتــ مــےگـردم

    کـــہ آتـش مــےگيــرنـد

    تـا ايـטּ شعــر را بخوانـنـد

    و بـــہ دنبـال چشمــانـتـــ

    کـــہ از مـهتـابــے آبــے مــےنـگـرنـد مـرا

    و ميــاטּ دلتـنـگــے و بــاراטּ بـــےقـرارنـد

    بــاراטּ بهـانـــہ استـــ

    دلـم بـــےقــرار تـوستــ



    [/COLOR][/COLOR][/COLOR][/FONT][/COLOR][/FONT]
    من دیوانه نیستم

    تنها اندکی دلتنگ توام
    اندک که نه

    کمی بیشتر از آن
    دیگر بیقرار توام
    من تنها نیستم
    فقط از تو دورم
    از عشق جاودانم
    فقط چشم انتظار لحظه ای هستم
    که آغوشت را
    با یک دنیا احساس
    به رویم باز ببینم
    من غمگین نیستم
    تنها اندکی حرف دارم برای گفتن
    و تو را می خواهم
    برای درد دل کردن
    گلایه کردن
    و شکایت از دوری ات
    من غریبه نیستم
    تنها دستان تو را گم کرده ام
    در میان این آدمها
    که فرسنگ ها از دل من و تو
    فاصله دارند
    من گریه نمی کنم
    فقط اندکی احساس
    قطره قطره از چشمانم می چکد
    و سپیدی این صفحه را عاشق می کند

    من دیوانه نیستم
    تنها عاشقم
    اگر عاشقی دیوانگیست
    من دیوانه ی توام
    ای شاهزاده ی دست نیافتنی من
    پس می زنم لحظه ها را

    تا برسم به بلندای آغوش آرامــــــــش بخش تو

    که در آغوشم بگیری

    و من...

    دنیایم را ببازم در پس عطر تنت..!
    دسـت مـرا بگيــر،

    کــه بــاغ نگــاه تــو

    چــندان شکــوفــه ريــخت کــه هــوش از ســرم ربــود!

    مــن جـاودانــم،

    کــه پــرستـوي بــوســه ات

    بــر روي مــن دري ز بهــشت خـدا گشــود!

    امـا چـه مـي کـني

    دلی را،

    کـه در بهـشت خـدا هـم

    غـريـب بــود؟!




    در شبانه های من پر از صدای توست

    اگرچه دست من دور ز دست تو

    زنگ صدای تو در گوش جاده های دل

    صدا می زند مرا مدام

    و لبخند می زند دلم از این صدا

    همیشه صدا بزن مرا

    همیشه بخوان مرا به نام

    صدای تو

    می پاشد بر دلم

    رنگ زندگی
    با حس عجیبی ، با حال غریبی ، دلـم تنگــته

    پر از عشق و عادت ، بدون حسادت ، دلـم تنگــته

    گله بی گلایه ، بدون کنایه ، دلـم تنگــته

    پر از فکر رنگی ، یه جور قشنگی ، دلـم تنگــته

    تو جایی که هیشکی ، واسه هیشکی نیست و ، همه دل پریشون

    دلم تنگه تنگه ، واسه خاطراتت ، که کهنه نمی شه

    دلم تنگه تنگه ، برای یه لحظه ، کنار تو بودن
    آسمان هم انتهایش مهر توست مهربان این آسمان از آن توست آسمانم هدیه ای از سوی من تا بدانی قلب من هم یاد توست....
    غصه ی تو برای من شادی من برای تو

    دلت گرفت بگو خودم گریه کنم به جای تو

    روزای خوب برای تو شبای بد برای من

    بیستای قرمز مال تو نمره ی رد برای من

    نتای رنگی مال تو شعر غم انگیز مال من

    بهارو عطرش مال تو برگای پاییز مال من

    گلای قرمز مال تو گلای پرپر مال من

    قصه ی اول مال تو حرفای آخر مال من

    شوق سفر برای تو درد سفر برای من

    رسیدناش برای تو فکر خطر برای من

    لذت خنده مال تو بارون ریه مال من

    صد آفرینا مال تو حرف گلایه مال من

    آتیش عشقم مال تو کتاب سوختن مال من

    عمر زیاد تو فال تو رنج زیاد تو فال من

    قصه طلایی مال تو موندن و ساختن مال من

    همیشه بردن مال تو همیشه باختن مال من

    تموم دنیا رو میدم صورت ماهت مال من

    سوار دور قصه هام من مال تو , تو مال من

    غصه ی تو برا من شادی من برای تو
    حالا كه دستهایم شروع به نوشتن كرده است...
    حالا كه ابر چشمهایم برای تو می بارد...
    حالا كه قلب عاشقم فقط برای تو می تپد...
    حالا كه وجودم از عشق تو لبریز است...
    بگذار برای تو بنویسم...
    تویی كه نگاهت بهانه ی شعرهای عاشقانه ام شده...
    تویی كه آوایی كلامت موسیقی لحظاتم شده...
    تویی كه عشقت را عاشقانه بیان كردی...
    و عشقم را صادقانه پذیرفتی...
    بگذار برای تو بنویسم...
    بگذار گل های سرخ عشقم فقط برای تو باشد...
    دنیا را نمی بخشم اگر تو را از من دور كند...
    زمان را نمی بخشم اگر یاد مرا از یاد تو ببرد...
    باران را نمی بخشم اگر گونه هایمان را خیس و عشقمان را پاك كند...
    و....
    كاش زمان وجود نداشت...
    تا عشق را بعد از تجلی می شد بلافاصله بروز داد...
    و تو...
    حالا برای من...
    همان گلی...
    تو برای من خود عشقی...
    به چــــه تشبیه کنم نــام تو را به بــــهار یا به آبی زلال دریــــا….! ســـــاده تر می گویم تـــو تــــمامیت احساس منی …
    نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم...

    که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،

    زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر
    خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

    بشود حادثه ها وفق مراد من و تو
    یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

    اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را
    بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم...

    اگر این بار زمان روی زمین بند شود
    نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

    دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را...
    لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

    شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم
    از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

    "در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
    عشق پیداشدو..."این است که حالا باهم...

    من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت
    جمله ای از تو:"چه خوب است که لیلا باهم

    دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی
    صدوده سال بمانیم در این جا با هم"

    شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا
    تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم


    بگذار زمان روی زمین بند نباشد

    حافظ پی اعطای سمرقند نباشد
    بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
    مطرود ز درگاه خداوند نباشد
    بگذار گناه هوس آدم و حوّا
    بر گردن آن سیب که چیدند نباشد
    مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش
    این قصه همان قصه که گفتند نباشد
    ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
    آن وعده ی نادیده که دادند نباشد
    یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما
    آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد
    آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
    وقتی که به لب های تو لبخند نباشد
    درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
    در تک تک رگهای تو هرچند نباشد
    من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
    زنجیر نگاه تو که پابند نباشد...


    شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی




    امواج نوای تو به من می رسد از دور




    دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی




    وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان




    خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی




    دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست




    من سرخوشم از لذت این چشم به راهی




    ای که عشق تو را دارم و دارای جهانم




    همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی
    بوسه زلب های تو در خواب گرفتم ،


    گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم ،



    در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم ،



    این هدیه ی خوبیست که از آب گرفتم ،



    هرگز نتوانی که زمن دور بمانی ،



    چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم


    امشب از آن شب هاییست که ،دلم هوای آغوشت را کردهافسوس که جز پاهای بغل کرده ام مهمان دیگری ندارم...
    مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم

    چند ساعت شده از زندگیم بی خبرم

    این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
    بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم

    از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
    بین این قافیه ها گم شده و در به درم

    تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
    این همه فاصله کوتاه شود در نظرم

    بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
    پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم

    بی تو دنیا به درک ، بی تو جهنم به درک
    کفر مطلق شده ام دایره ای بی وترم

    من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
    از رگ گردن تو، من به تو نزدیک ترم
    دلت که تنگ یک نفر باشد...


    خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد...



    تو دلت تنگ است!

    دلت برای همان یک نفر تنگ است...


    تا نیاید... تا نباشد...


    هیچ چیز درست نمی شود....
    در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...


    در "دلم" دلتنگی ام را...



    در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...
    مرا با تمام احساسم بخوان ....

    مرا از شعرهایم بخوان ........

    احساس من در تک تک واژه های اشعارم نهفته شده است .......



    بعد از تو

    هر خاطره فندکی شد و

    شعری روشن کرد ...

    واژه ها را پک میزنم

    و تمام شعرها را دود می کنم

    شعر اعتیاد می آورد

    مخصوصاً

    برای کسی که خوب بلد است با دود

    چشمان تو را تصویر کند ... !
    اری .........همسفر لحظه های من ......

    توئی ....انکه اغوشم برای اوست ........

    لحظه هایم را در اغوش بگیر .........

    لحظه هایی که تمامیت من تو میشود .......
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا