mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عشق من

    مرا با تو دلی زیباست ...چشانم از تو بیتاب و فضای کلبه ای زیباست ...

    دلم با توست ..

    دلم ساز غم دوری در این فریاد فراموشی هاست ....

    اگر جانم ستانی تو ....بدان رفتن در اغوش تو زیباست ....

    همانم من ...

    همان عشقی که برتو همتای نوازش در غم بیناست ...

    کنارم باش ...بمان با من ....

    که من جام شراب عشق چه عطری از نفسهات بر جانم روایت از طلوع خورشیدی از اقاقی هاست ...

    صدایم کن ...در این محفل ...مرا اغازی از رویای چکاوک هایی عاشق باش ....

    مرا همدم ..مرا همراه در این صحنه ی نجوای زمان دلدادگی ...فریادی از عشق در طنین باد باش ....

    مرا وسعت ببخش ای یار ...که من جانم در این دنیا از جام نفسهای تو برپاست ...

    بخوان بامن ...سرود عشق ...

    که من عاشق بر این وصف نوای عشق با تو در این محفل.. طنین انداز موسیقی شمیم احساسم ...

    بخوان با من تو همراهم ...روایت کن ....تو همراهم ....عشقی جاودانه را از شکفتن دراین ورطه ی هستی از عشق...یار من ...


    نرگس فاطمی
    آنچه درد دارد نبودن است وقتی هستی...
    این دلتنگی می آورد...
    وقتی نباشی خیالبافی می کنم که خواست و نتوانست...
    اگر باشی و نخواهی سخت است دردش...
    سنگین است بغضش...

    روزگارت قشنگ.
    حالم شبیه سه نقطه مبهمی است که با هیچ قانون ریاضی رفع ابهام نمی شود
    "..."
    تمام آنچه که از زندگی می خواهم :
    یک غروب پنجشنبه پاییزی ست
    با پنجره ای رو به درختها و کلاغها و هوای ملس و مرموز مهر
    با یک فنجان چای تازه دم و یک برش بزرگ از کیک خانگی مادرم
    با موسیقی دلبخواهی
    و
    خیالی که از بابت تو سخت راحت است !

    من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را/ به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
    نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل/ به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
    چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم/ که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
    گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
    وقتی نــیستی این روزها همینطور کش می آیند ...

    این ثانیه ها عبورشان را ..

    به رخ آدم میکشند ..

    و این شب ها ظلمتشان را ...!

    پناه بر عشق

    !

    دو رکعت گریستن در آستین آسمان

    برای دوری از یادهای تو واجب است

    واجب است تا از قنوت جهان

    راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم!
    چگونه
    فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
    تو که قطره بارانی بر پیراهنم
    دکمه طلایی بر آستینم
    کتاب کوچکی در دستانم
    و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
    مردم از عطر لباسم می فهمند
    که معشوقم تویی
    از عطر تنم می فهمند کهبا من بوده ای
    از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
    که زیر سر تو بوده است...:gol:
    جهان چیزی شبیه موهای توست؛
    سیاه و سرکش و پیچیده
    خیال کن چه بی بختم من
    که به نسیمی حتی،
    جهانم آشوب می شود!
    شاهزاده ی قلب من

    در پناه شب مهتابی عشق ....انجا که عاشقان ..... کتیبه ی دلدادگی چشمان اسمان راقرائت میکنند ...

    من نگاهم به انتظار چشمان عاشقانه توست ......

    جز تو عشقی نخواهم که من عاشق توئم ....

    ای ارامش دمیده شده در دقایق من ..

    بر من بتاب ......ای ماه شب های من ......

    حک کن بر لحظه های زندگی ام حضورت را .....

    من ...لیلای تو ...امواج دریایی درونت را در خود میدانم و میکاوم .......شاید که دلتنگی ام را درمانی باشد ...

    مرا در تلاوت صفحه های عشق هم صدا باش یار من .....

    کجایی یار من ؟؟؟ کجایی نم نم باران چشمان من ؟؟؟ دلتنگم ...

    زندگی من ..


    نرگس فاطمی


    :gol:



    بنشین لیلا! این طور با چشم های غم گرفته و اشکبار، به من خیره نشو.
    من آتش این دل سوخته را؛ این نگاه غمزده را بیش از این تحمل نمی توانم کرد.
    هر چند تو هر روز بر زخمهای من مرهمی تازه گذاشتی
    و من هر روز بر جگر دندان گزیده تو جراحت تازه ای نشاندم،
    اما کیست که بتواند این همه غم را در نگاه یک زن ببیند و تاب بیاورد؟!
    این سیل اشک آتش گون از زیر پایش جاری شود و ایستاده بماند؟!
    بیا لیلا! بیا و تاب بیاور و آخرین ورقهای حادثه را هم از چشمهای من بخوان!
    من دیگر بنای زنده ماندن ندارم.
    مانده ام فقط برای نهادن این بار؛ ادای دِین؛ انجام فریضه.
    و کدام بار، سنگین تر از خبر شهادت سوار؟!
    و کدام دِین، شکننده تر از بیان آن ماجرای خونبار؟!
    و کدام فریضه، سخت تر از خواندن مرثیه یک دلاور برای مادر؟!
    این است که عمر من هم با انجام این فریضه به سرانجام خواهد رسید.

    متنی برگزیده از کتاب "پدر عشق پسر" به قلم سید مهدی شجاعی
    روز شمار محرم قدم به قدم به روز حادثه نزدیک می شود...
    حاجت روا باشید به حق این ایام
    تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی

    همین توئی تو که شاید

    دو قطره پنهانی

    شبی که با تو در افتد غم پشیمانی

    سرشک تلخی در مرگ من می افشانی

    توئی!

    همین تو

    که می آوری به یاد مرا

    دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست
    یا نمی خواهی ام یا...
    یا ابوالفضل!
    یعنی نمی خواهی ام؟!
    "بهرنگ قاسمی"
    شب خوش
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا