بگذار برایت چای بریزم
امروز به شکل غریبی خوبی
صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی
و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها
و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد
بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر
و حضور قایقها و خاطرات دور
تو کجایی سهراب؟آب را گل کردند...چشمها را بستند و چه با دل کردند....
وای سهراب کجایی آخر؟....زخم ها بر دل عاشق کردند....خون به چشمان شقایق کردند...
تو کجایی سهراب؟که همین نزدیکی عشق را دار زدند،همه جا سایه دیوار زدند...
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است!دل خوش سیری چند؟
صبر کن سهراب قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیــــــــــــرم
رفیقِ شب پرسه و اشک...رفیق هم بغض و سکوت
تَن خسته از تنهاییم...با تو همین جا رو به روت
انگار نه انگار با منی...یخ زده قلبم از غمت
لبریز شو از قصه ی من...تا گریه هام می بَرمت
وقتی می گم دلم شکست...تا عمق فاجعه برو
این غم کهنه و بزرگ...می طَلبه اشک تو رو
گلایه کن،حرفی بزن...تنهاییمو ترانه کن
سهم منو از بودنت...تعبیرِ عاشقانه کن
خسته شدم از رخوتت...زانوی غم بغل نگیر
مثل یه پروانه نسوز...مثل یه نفرین نَمیر
ترانه مُرد،نفَس گرفت...قصه به جایی نرسید
هیشکی به غصه نه نگفت...هیشکی رو غم خط نکشید
دوست داشتنت در من بی انتهاست
هر کس هر چه میخواهد بگوید
هر طور دوست میدارد بنگرد
اما میدانی من تو را
دوست میدارم
و دل تنگ تو میشوم
اخر زمان بی انصاف
انقدر عجول هست که
وقتی نیستی را طولانی میکند
وقتی هستی را کوتاه
چقدر دلم میخواست
لحظاتی که
کنارت میایم زمان متوقف میشد
و تا
ابد در کنارت میماندم