من بيشتر از اين چيزي ندارم .........
يک پيک غم سفيد و چند تکه شعر و به اندازهي غروب غربت ، دلتنگي ....
با سر کشيدن اولين پيک غم، خيالم را در دست بادي سرگردان رها ميکنم و او هم مرا ميبرد و ميبرد تا ديار مهربان و اميدوار خداوند....
تکهاي سيب و تکهاي شعر و تکهاي خيال ، جرعهاي باده و جرعهاي اشک و جرعهاي آه ....
بيشتراز اين من چيزي ندارم............