سلام من یک پروزه برای درس تمرینات 2 میخوام اول یک نقد از مدرسه ایرانی معروف با مدارک کامل و دوم طراحی از یک مدرسه که اگر با مدارک باشه منظور پلان نما... بهتروسوم ایده وطرح برای طراحی سردر مدرسه.کمکم میکنید
...تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ
تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی
و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ...
تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان...
تو رقص دلربای ساقه های طلائی گندم تو موسیقی لطیف بادی...
تو یه غزل عاشقانه توی رساترین شعر ذهن کودکانه منی...
...
زندگی دفتری از خاطره هاست.. یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک.. یک نفر همدم خوشبختیها.. یک نفر همسفر سختیها چشم تا باز کنیم عمر ما میگذرد.. ما همه همسفریم شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند عشق بورز به آنان که دلت را شکستند
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت ،
تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم...
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم...
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند...
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم...
شاد و پیروز باشی...
عمر من
تا دشت پرستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پای
تا دشت یادها
هان ای عقاب عشق از اوج قله های مه آلود دوردستها
پرواز کن
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
حالا كه دست هایت چتر نمی شوند
حالا كه نگاهت ستاره نمی بارد
حالا كه خانه ای برای ما شدن نداریم
از كاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی بر سرت نریزد
و آرامش خیالت ، خیس اشك هایم نشود
کاش می شد که من
پروانهء باغ رو یا های تو باشم
اگر نمی خواستی بچسبانی ام
به کلکسیون آرزوهای ِ دست یافته ات،
می شد که تو
شهسوار رویاهای من باشی
اگر نمی خواستم محبوست کنم،
در کاخ توقعات ِ بر نیامده ام
می شد که ما
تصویر زیبای عشقی بی تمام باشیم بر دیوار ناممکن ها
اگر یاد گرفته بودیم
عاشقی را
حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید !
به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
سلام مهسا خانم...
حالتون خوبه انشاءالله؟؟؟امیدوارم که خوب باشید...
میگم مهسا خانم چه عجب به ما سری زدید!!!!!!!!!
بیشتر بهمون سر بزنید خوشحال میشیم... امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشی...
کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
بازگشتن آرامم نمی کند
حتا به شعر
راه رفتن آرامم نمیکند
که نخواست همگامم باشد آن دیگری
اما چه بگویم
وقتی زخمها در شعرم متولد میشوند
و اندامم در کلمات آرامش مییابند
تار است کلماتی که به آن دلبستهایم
سرد است روزهایی که در آن زندگی میکنیم
و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم... موفق باشی...
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست ! ! !
هيچ كس اشكي براي ما نريخت
هر كه با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدنيست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يك غزل آمد كه حالم را گرفت:
ما زياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
دوست من! در هر طلوع و غروب زندگی را احساس کن، محبت کن،مهربان باش،خوب باش شاید فردایی نباشد .
و به یاد داشته باشیم که زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست بالهایت را رو به فردا باز کن.
آری زندگی با تمام دردها و شادیهایش رفتنیست. ولی ما هستیم، با امیدمان به فردایی بهتر... گرچه
فردایی نیاید...
شقایق گفت با خنده نه تبدارم، نه بیمارم
گر سرخم، چنان آتش حدیث دیگری دارم..........
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی...... تقدیم به دوست خوبم...
هرگز قانع نبوده ام کهزرد رنگ نفرت استو عشق را باید قرمز نوشتهرگز گل زردی به کس نداده ام الا اینکه دوستش می داشتمو هرگزگل زردی از کس نگرفتم الا اینکه گمان می بردم که دوستم داردو من در سراب این خاطره شیریندل به کسی سپردم که گل زردی را به دستم داد و من نفرتش را عشق پنداشتم و گل زردی هدیه اش دادم