mahrokh_civil
پسندها
36

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • می بایست از همه چیز خالی شد ...

    پاهایم، مرا تا ابد خواهند برد ...

    دست هایم، لمس خواهند کرد محیط را ...

    گوش هایم، صدای بلوغ موج ها را درک خواهند کرد ...

    چشم هایم، خیره خواهند ماند به روشنایِ دل انگیز ستایش ...

    و لبم، بوسه خواهد زد، بر دستان خدا ...


    لایه هایی از خاک و دیروزها ...

    سایه ها در مهِ حرف هایی که نتوانستم بر زبان بیاورم ، محو می شوند ...!

    همين ...


    خدایا! سپاس ...

    سپاس تو را !

    كه به هر انسانی

    سپری از تنهایی بخشیده ای تا هرگز فراموشت نكند ...

    حقیقتِ تنهایی؛ تویی !

    و فقط نام تو این تنهایی را راهنماست ...

    پس تنهایی ام را نیرو ببخش

    زیرا با نام تو این انزوا شفا می یابد

    با نام تو كه فراتر از هر آرامشی ست كه من در جهان می شناسم ...

    تنها با نام تو می توانم در برابر تندباد زمان ایستادگی را ...

    آری؛

    وقتی این تنهایی در تو و از توست

    می توانم گناهم را؛ به دست بخشندگی تو بسپارم ...

    پس عشق و نور را از من دریغ مکن ...

    آری؛

    نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی ...

    پس بر من بتاب که

    بی عشق تو،

    بی نگاه تو،

    بی تو ...

    رو به غروب رهسپارم !

    آری؛

    مرا به طلوعی دیگر برسان ...

    سپاس ...

    helia


    پسرک
    در سرما
    در خیابان آدامس می فروشد !
    و تو بی اعتنا از کنارش می گذری ...
    او با چشمانش تو را دعا می کند
    و تو او را نفرین !
    و
    چه ساده می شود از کنار زندگی گذشت ...!


    صدای تیک تیک زمان

    مرا با خود می برد

    و تـــــورا مـــــــی آورد ...

    همه حضـــــــور می شــــــــوی ...

    انگار ثانیـــــــــــــه ها به رقص آمـــــــده اند

    به آهنگ لـحظه هایی که می رونــد ...

    ثانیه ها همیشه می روند

    همیشه می گذرند

    بی درنگ، بی معطـــــــلی !

    انـــگار همیــــــــن دیروز بــــــــــــود

    اما سالـــــــــی گذشــــت ...

    انگار همـــــــــــــــین فرداســـــــت

    که می دانیم، نمی مانیم ...

    و می گذریم !

    به عبور ثانیه ها حساس شو ، لحظه ها بشارت اند ...!


    نرسيس
    زندگی از سه جزء تشکیل شده است:
    آنچه بوده، آنچه هست و آنچه خواهد بود.
    بیائید تا از گذشته برای حال استفاده کنیم و در حال چنان زندگی کنیم که زندگی آینده بهتر باشد. شکل دادن به زندگی وظیفه خودمان است. به صورتی آنرا بسازیم در حالی که به این نکته توجه داشته باشیم که این بازسازی، در آینده مایه زیبایی و یا مایه شرمساری ما خواهد بود.
    ویر


    ساعت را عقب می کشم ...

    بر می گردم به كودكي ام ...

    زمانی که از ترس دزد

    تاریکی را هم با خود به زیر پتو می کشیدم !

    ولی حالا می فهمم...این تاریکی است که مرا بغل کرده است ...

    الان هم فکر می کنم من زندگی را بغل کرده ام ...

    اما بعد ها خواهم فهمید...که زندگی مرا بغل کرده بود !

    فقط امیدوارم زندگی را هم مثل تاریکی با نور از من بگیرند ...!


    آخر می دانی: من هر وقت زیاد خوشحالم گریه ام می گیرد !

    و من هر وقت دخترک گل فروش را میان نقطه بازی ماشین ها می بینم گریه ام می گیرد ...

    مگر نه اینکه خدا بی نهایت است؟... من شاهدم خود خدا گفت که من تکه ای از اویم !

    شاید ابرها فقط یک خیال کودکانه اند... آبی بزرگ... آبی بزرگی که روزی دخترکی قصد داشت هر وقت بزرگ شد، پنبه ها را از بالای نردبانی که در دور دست های کوچک می گذاشت بچیند ...

    خدا هم آبی بزرگ تر تر است پس یک تکه از آن به اندازه ی بزرگی ابرهاست ...

    یعنی ابرها هم مثل ما آدم ها گریه می کنند ؟!...
    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( سري 5 )
    سلام ماهرخ جان ممنون میشم شرکت کنی
    همه خوشبختیها و موفقیت هایی که به من روی آورده از درهایی وارد شده است که آنها را به دقت بسته بودم.
    بایرون

    (بیاین یکم عمیق تر به زندگی گذشته و حالمون نگاه کنیم، مطمئنا جاهای خالی زیادی پیدا خواهیم کرد که هنوزم برای پر کردنش دیر نیست و می تونیم از اونها برای آیندمون بهره ها ببریم.):gol:


    می رویم تا بمانیم ...

    از این دنیا می رویم تا... آنجا بمانیم...

    این همه نعمت داریم... نه برای اینکه بمانیم ...

    برای اینکه پند بگیریم... تا خود را بیابیم !

    نگاه کن به گستره ی هستی... نگاه کن ...

    کجایی....آی انسان... تو که اشرف مخلوقاتی کجایی؟!

    نگاه کن ... به آسمان... به زمین... به آب... به گل و گیاه... نه...به خودت !

    خدا را می بینی؟حس می کنی؟! همه جا هست ...

    با توست ...

    پس با او باش ...!
    سلام:heart:

    نه عزيزم اونايي كه اسم نويسنده هاش رو ميدونم انتهاي متن مي نويسم اونايي رو كه نميدونم بعضي وقتا يه كوچولو متنش رو تغيير ميدم يه جمله هايي رو از خودم بهش اضافه مي كنم يا حذف ميكنم...

    لطف داري دختر خوب. ممنون:gol:
    اگر آغاز زندگی ات با سپیده دم و روز همزاد گشت، همواره در جستجوی چراغ و پناهگاهی برای شبانگاهان باش، و اگر در شب و سیاهی (سختی و تنگی) آغاز شد، از امید در خود چراغی بیافروز که پگاه خوشبختی نزدیک است.:gol:
    اُرد بزرگ


    پنجره را بازکن!
    چشمانت را به آغوش آبی آسمان بسپار وقطره قطره باران را تنفس کن
    بوی خاک خیس و نمناک...
    ببین!
    صدای پای باران که می آید رودخانه بی قرار ترمی شود وموج هایش درهیاهوی قطرات می شکند!
    ببین!
    قطرات باران سرزده پشت شیشه بخارگرفته ی اتاقت جاخوش می کنند
    وبا کنجکاوی به خلوت تو سرک می کشند
    پنجره را باز کن...
    وبه قطرات نرم باران فرصت بده تا طراوتشان را با کلبه ی خاک گرفته ی ذهنت شریک شوند
    تنهايی ات را فراموش کن وهمگام با قطرات باران نرم نرمک پایین بیا
    بیا وهمراه او به صورت لطیف غنچه ها بوسه بزن وگل هاراازخواب بیدار کن ...
    نترس!
    بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس شود
    بگذار زیرباران پرواز کردن را بیاموزد!
    آن وقت است که می توانی کمی آنطرف ترازخورشید را ببینی
    روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی وسکوت تلخ ستاره رابشکنی
    باور کن...
    اگرپنجره راباز کنی
    رنگین کمان دور از دسترس نخواهدبود...!


    آسمان آبی تر می شود ...

    و من هنوز از دریچه انتظار اندکی هوای اضافی دارم !

    نمی دانم از چه رو با آبی تر شدن آسمان غروب غمگین می شوم … آسمان همیشه تیره ی ساعت هفت غروب که ماهش آنقدر باریک است که گاهی باید دنبالش گشت !

    دریچه هنوز هوا را از من دریغ می کند آنقدر که ناچارم برخیزم و کنارش بایستم ...

    آن بیرون… پایین… زیر این ساختمان بلند… چقدر آدم هست… چقدر ماشین و چقدر چراغ روشن…

    کنار دریچه می ایستم... هوا را از یاد می برم و گرم شمردن آدم ها می شوم! کلافه ام از این همه آدم که همدیگر را نمی بینند… می بینند … امّا خوب نمی بینند! به هم نگاه نمی کنند… نه به همدیگر و نه به من که این بالا زیر نور ماهی که معلوم نیست کدام طرف آسمان جا خوش کرده چشم به دور دورها دوخته ام…

    چشمم از این همه نور اضافی و این آدم های شتابان خسته می شود…

    نفسی عمیق در خلأ می کشم !

    پشیمان از نگاه ...

    پشیمان از هوا ...

    سوی اتاق بی ماه خویش باز می گردم …!
    زیاد زیستن تقریبا آرزوی همه می باشد، ولی خوب زیستن آرمان یک عده معدود.
    هیوز

    بیاین تو ماه خدا ازش بخوایم که بهمون لیاقت بده تا همیشه خوب باشیم و خوبی رو بخوایم، هم برای خودمون و هم برای اطرافیانمون.:gol:
    manam net bem hal nemide , faghat be eshghe to ba sepehr miam:D

    bia facebook!

    valkano joonam ye axe romantictar bezar,ye joorie
    :cry:
    نميدونم چرا ديگه نت اومدن بهم حال نميده:D
    ولي شما بگو كي من ميام:D
    عكسمم ديگه روال طبيعيه بايد بهش عادت كنيد:D
    انسانها در هیچیک از ویژگی هایشان به اندازه نیکی کردن به همنوعان خود خدای گونه نیستند.
    سیسرو:gol:
    وضع و حال مردمان تنگ فکر به وضع و حال بطریهای دهن تنگ می ماند، هرچه کمتر در خود داشته باشند با سر و صدای بیشتری ان را به بیرون می ریزند.
    پوپ:gol:


    لبریز گشته ام از حس نایاب رهایی ...

    و توان آن دارم بالا روم تا اوج !

    تا بدانجا که نگاه هیچ ستاره ای بر سرم نباشد ...

    نگاه خیس از نیازم را از آبی ترین آسمانش نمی گیرم ...

    مبادا که حضور طلایی اش را گم کنم !

    و این بار می دانم که تنها نیستم ...

    و می شنوم نوای بی مثالش را

    در بی صداترین واژگان ...

    و برای نخستین بار

    دلم اندکی آرام می گیرد ...
    سلام دختر بوشهری :D
    خوبی ؟ خوش می‌گذره خانوم مهندس

    نخیر، من مدتها پیشتر عکس رو گذاشته بودم :D


    به کدامین گناه من را به برزخ بی نشان ابدیت فرستادی!

    من را باکدامین انسان اشتباه گرفتی که به دنبال بهشتی گم شده فرستادی...

    به من نشانی دادی که بویی ازنشان نمی داد

    من را با بالهای فرشتگانت بفرست به آسمان...

    شاید ببینی بی گناهی من از گناهم کمتر است!

    این را من نمی گویم چشمانم فریاد بی صدایی می زند که گوش فلک را کر کرده است

    من را به خیالهای نارس درخت عمل کشاندی

    دیدی؟ آیا دیدی؟! چیزی جز مظلومیتم ندیدی!

    دیدی چیزی جز بازی یک کودک سر به هوا با خاکهای زمینی نبود...

    این بار من نمی گویم همان درخت بلند شاهد من است

    ولی... نمیدانم!

    شاید جنایتی حوا گونه مرتکب شده ام بی آنکه دستی درآن دخول باشد...

    من رابکشان به جنون بندگی شاید بندگی شاهدی باشد برای جنایتهای حوا گونه ام...!


    فهیمه عطارحسینی
    وقتی انسان آنقدر ثروتمند شد که بتواند هر چه دلش می خواهد بخرد، می بیند معده اش بیمار است و همه چیز را هضم نمی کند.
    شاتو بریان:gol:
    والا من و همکارم در جابجایی مطالب تمام تلاشمون رو می کنیم، اما اگر شما هم موردی رو دیدین گزارش بدین تا در اسرع وقت منتقلش کنیم به جای اصلیش!
    در مورد امتیاز:
    تاپیک ها تا یه زمانی قابلیت امتیاز دهی از طریق دکمه تشکر رو دارند، پس از مدتی دکمه تشکر حذف میشه و واسه امتیاز دهی باید از آیکون استفاده کنید.
    در مورد اون مگس ه که فکر کنم تصویر گویا باشه!
    تصویری سبز که مگسی روش نشسته!!!
    هنوط تاپیکتون رو کامل نخوندم!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا