mahrokh_civil
پسندها
36

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی
    شاید مانند کودکی باشیم که در کنار دریا با سنگ ریزه ها و صدفهای زیبا بازی می کند، اما غافل از آنیم که دریایی بس بزرگ و اقیانوسی بی کران در مقابل دیدگانمان وجود دارد که در اعماق آن اسرار عظیم و شگفت انگیزی نهفته است.:gol:
    نیوتن
    نخستین قانون موفقیت تمرکز است.
    یعنی همه نیروهای خود را روی یک نقطه متمرکز کنید، مستقیما به سراغ همان بروید و به چپ و راست منحرف نشوید.
    ویلیام ماتیوس:gol:


    چقدر زود دلم براي خودم تنگ مي شود ...

    دلم مي گيرد و براي خودم با تمام وجودم مي گريم !

    خودم که به خود مي آيم خودي نمي بينم ...

    خودم را به خداي خود مي بخشم ...

    سبک مي شوم... سبک و سبک تر و به اوج خود مي رسم ...

    باز ...

    دلم براي خودم تنگ مي شود !

    کمي که با خود سخن مي گويم خودم را در بي خودي هاي عالم مي بينم ...

    و خود را در ميان در يايي از خود ها مي يابم ...

    و حال با خود مي گويم ...

    بد نيست کمي با خود خلوت کنيم و بنگريم که دنيا بي خود است !

    و جهاني ديگر در پيش است ...!
    ...چشمانم را به ناگاه باز کردم و رویایم به پایان رسید !

    من اینجا بودم در زمین ...

    باز آزاد بودم ...

    باز به سان ابر سفید خوشبختی بودم که اینک آرزویی کوچک در سینه داشت ...

    و قلبی که مالامال از زیباییها بود ...

    و تصوری که از پاکی آسمانها در سینه داشت ...

    و چشمانی که از تیرگی آنچه می دید می ترسید !

    من به سان ابر سفید خوشبختی بودم اما ...

    اندوه سیاهی زمین

    اندوه تیرگی آسمان

    و اندوه قلبهای غمگین

    بر دلم فشرده می شد ...

    چشمانم را باز و بسته کردم حقیقت داشت !

    من اینجا بودم ...

    در زمین ...!
    چشمانم را بسته بودم و دستانم را در امتداد افق باز کرده بودم ...

    من خود را و هر آنچه تعلق را در باد رها کرده بودم ...

    آزاد بودم ...

    اینجا زمین نبود !

    اینجا از دروغ زمین فرسنگها فاصله داشت ...

    اینجا بی کران بی کرانها بود ...

    اینجا حقیقت موج می زد ...

    اینجا دلها به سوی او پرواز می کرد ...

    اینجا آسمان بود !

    و من چشمانم را بر هر آنچه پریشانم می کرد بسته بودم ...

    من شیشه محبت آسمانها را شکسته بودم ...

    من در دریای محبت آسمانها بر زورقی نشسته بودم ...

    با هر نفسم پاکی روانه قلبم می شد و قلبم سرشار از زیبایی ها بود ...

    آخر اندوه قلبم جارو شده بود !

    من آزاد بودم ...

    من تعلق ها را جا گذاشته بودم و بر این فراموشی لبخند می زدم ...

    اینجا دیگر زمین نبود ...

    اینجا صدای خدا بیشتر به گوش می رسید ...

    اینجا آخر به خدا نزدیکتر بود ...

    و من به سان ابر سفیدی بودم که به آرزویش رسیده بود ...

    اما حیف ...
    اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز اشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخص؟ . . .
    جبران خلیل جبران
    :gol:


    وقت من کم است ...

    اگر انسانم

    و از من انتظار کشف رازهای نهان می رود !

    اگر انسانم

    و زیستنم در رسیدن به کمالم نهفته است ...

    وقت من کم است ...

    برای دیدن و شنیدن و اندوختن !

    اگر قرار بر، پرستیدن خدایی ست

    که به ایمانش رسیده باشم ...!


    آنا


    در آستانه تو

    روسپيان مادران فردايند ...

    و مورچگان کاشفان حقيقي قاره هاي فردا !

    در شهريوری ترين نگاهت

    دوزخ معناي کوچک لبخند را زمزمه مي کند ...

    در درگاه تو

    من از کدام اهريمن سخن مي گويم

    هنگامي که کلامت همه عشق است ...

    تا پايان سرودی نمانده است ...

    خدا مي آيد ...

    همين ...!
    مرسي ماهرخ جان...لطف داري عزيز:gol:...ايشا ا.. كه خودت اول بشي...
    نميدوني چقده خوشحالم كردي
    کمی عقل سلیم، اندکی اغماض و قدری خوش خولقی داشته باشید، آن وقت خواهید دید در این دنیا چقدر آسوده و خوشبخت اید.:gol:
    سامرست موام
    اگر دیگری را با زیباترین منشها و صفات بخوانیم چیزی از ارزش های ما نمی کاهد، بلکه او را دلگرم ساخته ایم آنگونه باشد که ما می گوئیم.:gol:
    اُرد بزرگ
    سلام
    نه، تا زمانی که پروانه کسبتون رو دریافت نکردین قانوناً نمی تونین کار بگیرین، اما یه راه هست که اونم مال آدماییه که دیگه خیلی خیلی زرنگن و کار و از دست پروانه کسب دارا می قاپن، ملزوماتشم اینه که کای آشنا و پارتی کت و کلفت داشته باشی
    شما کار رو می گیری و از حق امضای کسی که پروانه کسب داره استفاده می کنی
    یه مبلغ ناچیزی (توافقی) به طرف می دین و خودتون سودتون رو بر می دارین.
    ولی این رو یادتون نره که کار ساختمانی علی الخصوص نظارت، تجربه و توان فنی بالا می خواد، یه دفعه بخاطر کم تجربگی کم بیاری کلاهت پس معرکه س.
    سه سال مدت رو هم به خاطر کسب تجربه گذاشتن.
    من خودم این کار رو که گفتم نمی پسندم، هر چیزی یه وقتی داره
    از بچه ها خواستن، ان شا الله تو تاپیک توضیحات کامل رو می ذارم
    یا حق
    ضمنا شما قرار نیست برای نظام کاری بکنین، این وظیفه اونهاست که با برگذاری دوره های آموزشی و کلاس های مختلف در خدمت اعضا باشند.
    حتما بعد از عضویت در نظام هر از چند گاهی یه سری به نظام بزنید و باهاش در ارتباط باشین، به محض اینکه متوجه شدین دوره خاصی قراره برگذار بشه، چون معمولا ظرفیت پذیرش این دوره ها کمه، سریعا ثبت نام کنین و مدرک مربوطه شو دریافت کنین.
    هر کدوم از این دوره ها برای شما یه امتیاز محسوب می شه و توی پروندتون ثبت میشه، که در آینده برای ارتقاء پایه مورد نیازتون خواهد بود.
    مهر مهندسی رو هم بعد از قبولی در آزمون خود نظام مهندسی براتون طراحی و در اختیارتون قرار می ده.
    توی این مهر دو تا شماره درج شده که یکی شماره عضویت شما در نظام هستش و دیگری شماره پروانه کسبتونه که با در اختیار داشتن این مهر و استفاده از اون، شما از طرف صنف کاری رسما یه مهندس با اجازه فعالیت آزاد شناخته می شین.
    ببینید، عضویت در نظام به هیچ امتحانی نیاز نداره
    شما همون روزی که انشاالله فارغ التحصیل شدید، بعد از تسویه حساب از دانشگاه یه گواهی فراغت از تحصیل از دانشگاهتون بگیرید و اونو به انضمام یه سری مدارک که لیستشو باید از نظام مهندسی بگیرید بعلاوه یه مبلغ ناچیزی حق عضویت که به حساب مشخص شده ریخته می شه، همه این مدارک رو تحویل نظام می دید و بعد از طی مراحل اداری عضو نظام می شین
    و انشاالله از سال آینده ش اسم و مشخصات شما هم تو لیست مهندسین عضو نظام، در قسمت آخر سررسیدی که هر سال نظام منتشر می کنه خواهد اومد
    تنها کاری که نظام برای شما می کنه اینه که سالی یه دونه سررسید بهتون بده(متاسفانه)
    ولی بعد از سه سال و انشاالله قبولی در آزمون ها، شما دیگه رسما از طرف بنیاد مسکن و شهرسازی جواز فعالیت دریافت می کنید.
    سلام خانوم مهندس
    وقت بخیر
    من تقریبا 5 ساله که مشغول به کارم
    عضویت نظام مشکلی نداره، شما به محض اینکه مدرکتون رو گرفتین می تونید به عضویت نظام در بیاین.
    اما برای گرفتن جواز کار یا همون پروانه کسب، اگه مدرکتون لیسانس باشه باید بعد از گذشت سه سال از تاریخ اخذ مدرک، در آزمون نظام مهندسی که معمولاً - اگه تاخیر نداشته باشه - سالی یه بار برگذار می شه شرکت کنین.
    امتحان محاسبه و نظارت از هم جدا هستند
    برای نظارت شما اطلاعات عمومی یا دانشگاهی داشته باشید به علاوه اینکه مباحث مقررات ملی ساختمان رو مطالعه کنین کفایتتون می کنه
    اما امتحان محاسبات به نظر من از ارشدم سخت تره و باید براش وقت بذارین
    بازم اگه کار از دستم بر بیاد خوشحال می شم:gol:
    بدگمانی میان افکار انسان مانند خفاش در میان پرندگان است که همیشه در سپیده دم یا هنگام غروب که نور و ظلمت به هم آمیخته است، بال فشانی می کند.
    فرانسیس بیکن:gol:


    از ميان طوفان

    بي نام خواندمش !

    و همين كه از امواج رها شد‌‌

    در ساحل خاموشي نشست

    و سرش از كهكشان

    تا خاك

    خم شد ...

    آن گاه صداي خدا را شنيدم

    گفتم : " آشنايي بس نيست؟"

    گفت : " مرا درياب!"

    و دانستم كه دريافتن او

    گم شدن من است ...

    و بي پروا گم شدم ...

    و خدا

    در خلسه تسليم

    لبخندي شيرين زد ...!


    در جاده های فراموشی ماندم !

    من نیز فراموش خواهم شد ...

    همانند دیگر کسانی که

    در این کوچه فراموش شدند ...

    از فراموش شدن می هراسیدم که گرفتارش شدم !

    اگر روزی فراموش شدی

    هیچ مترس !

    ما همه فراموش شدگانیم ...

    تنها اوست که ما را فراموش نمی کند ...

    ولی ما او را نيز از یاد بردیم ...!


    این سناریوی زندگی ام بود

    که همیشه

    در گیر واژه هایی باشم

    که سر و تهی ندارد !

    در دوره سنگینی

    ذهنم از روی فاصله ها پرید

    و

    دنیای من

    از کوچکترین شهرها هم

    کم جمعیت تر شد ...

    نمی دانستم

    به سوی چه تنهایی

    بزرگی می روم

    و این ندانستن

    روزهایم را

    از خوشی های کوچکی

    لبریز کرده بود ...

    اما عادت کرده بودم

    به همین روز مر گی ها

    به حس هایی

    که

    در لحظه ها

    جاری

    می شوند

    و می میرند ...!


    باد می وزد ...

    هراسان به این سو و آن سو می روم

    به دنبال هویتم ...

    در میان آسمان و زمین

    معلق مانده ام و نمی دانم

    میان شاخ و برگ کدام درخت آنرا خواهم یافت !

    می خواهم خودم باشم ...

    و امروز حتی

    باد نیز این اجازه را به من نمی دهد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا