تنها نشسته بودم
دیدم که باد قاصدکی را می بَرَد
گفتم شاید پیامی از تو ست...
به دنبالش دویدم
دور شدم از خانه ی کوچکم
رفتم و رفتم
سالهایِ سال جست و جویش کردم...
تا سرانجام در بیکرانِ دشتی نامتناهی بازَش یافتم
بر رویش نوشته بودی:
«ساعتی دیگر خواهم آمد به اتاقت،
منتظر بمان!»
(هامون هدایت)