مردمانی را دیدم که تسبیح به دست گرفته و دانه دانه ذکر تو را می شمردند به عادت آنگونه با شتاب و متصل نام تو را می خواندند که گویی در معامله ای از تو چیزی ستانده اند و اکنون بهای آن را می پردازند!
و اندیشیدم که آیا در هر بار خواندن نامت ، بزرگی و لطفت را نیز در ذهن تداعی می کنند؟!
مردمانی را دیدم که کاغذی دعا به بهایی می خریدندو چون نسخه ای از فروشنده چند بار و چگونه خواندنش را برای رفع حاجت طلب می کردند!
و اندیشیدم که آیا ترا می خوانیم تا بستانیم یا ترا می خوانیم چون دوستت داریم؟!
مهربانترین...
به ما بیاموز
که دل آدمی عصاره وجود اوست ،حرمت دل ها را از یاد نبریم
به ما بیاموز
که دوست داشتن را فراموش نکنیم و آنانکه دوستمان دارند را از خاطر نبریم
به ما بیاموز
که سوگند راست بودن دروغمان را نام تو نسازیم
به ما بیاموز
که به ناحق کردن حق دیگری عادت نکنیم
و به من بیاموز
که دوستی ام را بندی به پای دوستان نسازم و در همه حال دوستشان بدارم. حتی اگر فراموشم کنند ...
پس دیگه رفتی؟ آخی دیگه یکی دو روزی اینجا زیارتت نمی کنم. وقتی این پیام رو بخونی احتمالا حضوری چشمت به جمالم روشن شده ولی خب شایدم نشده باشه. من پنج شنبه اونجام عزیزم. شلوغ کاری نکن تا مامان بیاد
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست؟
تو که خود سوزی هر شب پره را می فهمی
باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست؟
تو به دلریختگان چشم نداری، بی دل
آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست؟
یادم هست ، یادت نیست؟
طعمش تلخ بود. تلخياش را دوست نداشتيم...نميدانستيم كه دواست. دواي تلخترين دردها...نميدانستيم معجون است! معجونِ انسان شدن...گمش كرديم. شيطان از دستمان دزديد! بيطاقت شديم و ناآرام. دهانمان بوي شكايت گرفت و گلايه...
و تازه فهميديم نام آن اكسير مقدس، نام آنچه از دستش داديم، «صبر» بود...
ديگر عزم آهني و طاقت فولادي نداريم، ديگر پاي ماندن و شانه سنگي نداريم. انگار ما را از شيشه و مه ساختهاند. براي شكستنمان توفان لازم نيست. ما با هر نسيمي هزار تكه ميشويم. ترك ميخوريم. ميافتيم، ميشكنيم، ميريزيم و شيطان همين را ميخواست!
خدايا، ما را ببخش، اين تعريف انسان نيست. ما ديگر ايوب نيستيم...
از اينجا تا تو هزار راه فاصله است. ما اما چقدر بيحوصلهايم. ما پيش از آنكه راه بيفتيم، خستهايم. از ناهموار ميترسيم، از پست و بلند ميهراسيم، از هر چه ناموافق ميگريزيم...
شانههايمان درد ميكند، اندوههاي كوچكمان را نميتوانيم بر دوش كشيم،ما زير هر غصهاي آوار ميشويم، توي سينه ما جا براي هيچ غمي نيست...
سیلام!
والا درگیریه! دیگه...!
زیاد وقت نمیکنم بیام!
امروزم داشتم اخبار میخوندم که گفتم ببینم تو انجمن چه خبره...!
دانشگات شروع شد؟ خوب هستش؟
خوش میذگره؟
کی مارو دعوت میکنی؟