JU JU
پسندها
5,648

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عقيده ي من راجع به امام؟!
    واقعا من به شخصه امام رو از كل دارو دسته ي فعلي تمييز ميدم چون امام هرگز طرفدار خونريزي مردم نبود و خودش بود كه انقلاب كرده بود و طمع انقلاب و يار از دست دادن رو چشيده بود...اينا نميفهمن..
    مگه شوما آش کارده خوردی که من قلیه خورده باشم...:D
    دیدما. یه بار خاله ام درست کرد. ولی من نخوردم ازش...
    سخته.. اما گفتن بهتر از نگفتن است...يك نفر هم يك نفر است.. اسلحه ي ما كلام و منطق ماست.
    قلیه ماهی؟! من تا حالا نخوردم. غذای شمالیاس یا جنوبیا؟!!!

    نوش جان .....:D
    دیدمش حالا... :D
    سلااااااااااام. مرسی. تو چطوری جوجو؟ خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟
    الان پستهام يهو بالا ميرن چون ميخوام يك جوابهاي اساسي به دوستان تندروي خشك مقدس بدم ;)
    جوجویی این پیامت پر از خالی بود یا من چیزی ندیدم:D
    چه توجهي :دي
    خودم توجه نكرده بودم كه الان دقيق 500 تا پست دارم :دي
    من خوشحال می شم من برق می خونم اگه بتونم حتما
    سلام جوجویی:gol:
    خوبی عزیز؟
    آره ادمین یکشنبه عنوانمو مدیر کرد:redface:
    :gol:ختم قرآن کریم ویژه ماه شعبان برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولیعصر(دور دوم):gol:
    سلام سلام...خوبم مرسی..خواهش می کنم, بالاخره بچه که داره درس می خونه باید تشویقش کرد دیگه....:)موفق باشی.
    علیک السلام....
    بر آقا جاوید.....
    خوبی ؟ خوشی؟
    چه خبراااا؟از نمرهات ؟مشروط نشدی؟؟؟:D:
    در پناه حق......


    پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت...آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود...
    سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید...
    پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:
    "این عدل نیست، کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی.من هیچ گاه نمی رسم و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی."
    خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد . زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود.
    و گفت: "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد...چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است، حتی اگر اندکی...و هر بار که می روی ، رسیده ای!
    و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست،و پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛" پاره ای از مرا..."
    خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت.دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور...
    سنگ پشت به راه افتاد و گفت:" رفتن، حتی اگر اندکی؛"و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش کشید...
    سلام..
    اجازه بده جزئيات رو بعدا بهت در پيغام خصوصي بگم..
    شما هم حتما در ليست ما هستي..
    حتما اطلاعات تكميلي رو بهت ميگم اما قبلش با كوروش ارتباط بر قرار كن
    persian_kh
    سلام

    متن خيلي خيلي زيبايي بود. مرسي:w30:

    من اسمم مرضيه ست

    شبتون قشنگ...:gol:
    به سلامت عزيز ..شب و روز خوبي داشته باشي عزيزم بخاطر همه چيز ممنونم ..واقعا شرمنده ام كردي گلم.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا