واییی دایی امروزم همینجوری بودیم چایی و نبات
نون پنیرو گردوخیارومیوه هم بردیم
داداشم استادشم تو کوه دید خخخخ
خیلی باحال بود دایی.
منم عاشققق کوه و در و دشتم
گم شده حالا این گیس بریده؟
هیراد میگه من بخوام برم خاسدگاری عمرناش تو رو با خودم نمیبرم میبینن آتیش پاره ای دخترشونو نمیدن میترسن مو به سرش نذاری بمونه
منوشکلکم[IMG]اومدیم. بهش قهوه و دمنوشای مخصوص خودمو دادم+غذاومیوه و بستنی و... باهاش بازی وشادی کردم بعدبه حرف اومد گفت من منو نده به دندی[IMG] .توپیش من میموندی!.