javad.sh
پسندها
89

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • ضربه ای به پشتش نواخته شد ...

    چشمانش را باز کرد ...

    متعجب از آنچه می دید ...

    گریه را آغاز کرد ...

    از بهشت خدا به جهنم زمینی اش سقوط کرده بود ...

    متولد شده بود ...!!!


    وقتی حسرت ها حتی جای دل تنگی ها را هم می گیرد ...

    وقتی روزگار سرد است ...

    وقتی روز به آفتاب التماس می کند ...

    وقتی شب به مهتاب وعده ای جز تاریکی نمی دهد، نمی تواند که بدهد !

    وقتی همه چیز به هم ریخته است !

    وقتی روزگار هیچ وقت آن طور که می خواهی پیش نمی رود ...

    وقتی آواز گنجشک ها هم این جا شنیده نمی شود ...

    وقتی ما در آنیم (لحظه) ولی برگ های طلایی پاییز به سرعت ثانیه های عمرمان یکی یکی از خاطرات درخت پاک می شوند ...

    .

    .

    .

    آن قدر برای رسیدن می رویم که در آخر می بینیم او در همین نزدیکی هاست ......


    طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !

    بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!

    دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...

    از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !

    شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !

    .

    .

    .

    " ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."


    با من سخن بگو ...

    من صدای تو را می شنوم ...

    صدای گریه های تو را می شنوم ...

    صدای تو از میان تاریکی ها می گذرد ...

    ابرها را در می نوردد ...

    با نور ستارگان در می آمیزد ...

    و با انوار خورشید به من می رسد ...

    .

    .

    .

    نامه ای از خدا به تو !


    من، نوشتن بلد نبودم !

    آسمان آبی بود

    و می کشیدم روی کاغذ سپیدی

    آبی آسمان !...

    .

    .

    .

    نوشتن بلدم و نقاشی نه !

    و می نویسم

    از همان آسمان کودکی ...

    چیزی که ماند

    بی تغییر ...!


    بهشت

    جایی نیست که من و تو را

    به آنجا ببرند و یا مارا به آنجا راه ندهند !

    بهشت در قلب من و تو نهفته است ...

    فقط باید آن را دید ...!


    نجواي تو را

    نمي توان نوشت ...

    گرماي تو را

    نمي توان كشيد ...

    نگاه تو را

    نمي توان سرود ...

    آغوش تو را

    نمي توان نواخت ...

    تنها مي توان

    دلي داشت

    سر ريز؛

    از بوي تني

    كه بالا مي برد تورا ...

    تا شانه هاي

    خـد ا .....!
    می دونم قبلا گفته بودی عزیز
    شما زیباتریناشو انتخاب می کنی
    واسه همین وبلاگ خوبی میشه
    سلام. خوبم مرسي

    اينايي كه گذاشتم نوشته هاي خودم نيستن جوادجان. فعلا نوشته هاي خودم رو توي دفتر مي نويسم براي دل خودم ...

    ممنون عزيزم. شما هم همينطور:gol:
    سلام:w30:

    نه عزيزم ندارم

    يه دنيا ممنون. اميدوارم لحظه لحظه زندگي شما هم سرشار از آرامش باشه...

    شبتون قشنگ:gol:


    پیش تر ها

    دایره می دیدم زندگی را

    با همه توازن و تقارن و سادگی اش ...

    و این روز ها بیش تر

    به انبوه نیم دایره ها می ماند !

    با یک آغاز

    یک اوج

    و یک پایان ...

    همه یک طرفه و ساعتگرد !!!


    من و پاييز شانه به شانه ...
    به پاييز گفتم
    آرام، گام بردار ...
    در زير برگها
    بهاري، دارد، مي تپد ...
    ...
    من و پاييز جلوتر رفتيم
    نفس در سينه ي هردومان حبس بود
    برگها را كنار زديم
    تورا ديديم ...
    هنوز بالهايت جان داشت
    نفست بوي پرواز مي داد
    و سكوت نبض تو در گوش برگها جاري بود
    هنوز جاي پاي قلبت سبز بود ...
    و
    هنوز دستهايت
    بوي دل مرا مي داد
    اي كودكي بزرگوار من !!!
    ...
    امروز كوچكتر از آنم
    كه به قداست تو
    بينديشم
    يادت گرامي باد ...
    اي كودكي بزرگوار من ...
    اي كودكي بزرگوار من ...!

    فرشته مه نگار
    سلام:gol:

    خواهش ميكنم. نوشته هاي خودم نيستن اما دوستشون دارم ...

    شما هم موفق باشيد هميشه
    آدرس پروفايلتون رو گم كرده بودم توي ليست دوستانم باشيد ميتونم براتون پيام بذارم...
    كجايي داداش نيستي؟
    بحث كه نيمه كاره موند؟
    نكنه خسته شدي ؟
    يا حرف هاي من جالب نبوووووووووووووود؟
    سلام!
    خوبی؟
    خوش میذگره؟؟؟
    راستی!
    فینال شروع شده!!!
    بیا رای بده!
    به دوستات هم بگو که رای بدن!

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( فينال )

    مرسی!
    با سلام .
    سري جديد نظرسنجي بهترين آواتار آغاز شد :

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ دوره دوم ( سري اول )


    می بایست از همه چیز خالی شد ...

    پاهایم، مرا تا ابد خواهند برد ...

    دست هایم، لمس خواهند کرد محیط را ...

    گوش هایم، صدای بلوغ موج ها را درک خواهند کرد ...

    چشم هایم، خیره خواهند ماند به روشنایِ دل انگیز ستایش ...

    و لبم، بوسه خواهد زد، بر دستان خدا ...


    خدایا! سپاس ...

    سپاس تو را !

    كه به هر انسانی

    سپری از تنهایی بخشیده ای تا هرگز فراموشت نكند ...

    حقیقتِ تنهایی؛ تویی !

    و فقط نام تو این تنهایی را راهنماست ...

    پس تنهایی ام را نیرو ببخش

    زیرا با نام تو این انزوا شفا می یابد

    با نام تو كه فراتر از هر آرامشی ست كه من در جهان می شناسم ...

    تنها با نام تو می توانم در برابر تندباد زمان ایستادگی را ...

    آری؛

    وقتی این تنهایی در تو و از توست

    می توانم گناهم را؛ به دست بخشندگی تو بسپارم ...

    پس عشق و نور را از من دریغ مکن ...

    آری؛

    نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی ...

    پس بر من بتاب که

    بی عشق تو،

    بی نگاه تو،

    بی تو ...

    رو به غروب رهسپارم !

    آری؛

    مرا به طلوعی دیگر برسان ...

    سپاس ...

    helia


    صدای تیک تیک زمان

    مرا با خود می برد

    و تـــــورا مـــــــی آورد ...

    همه حضـــــــور می شــــــــوی ...

    انگار ثانیـــــــــــــه ها به رقص آمـــــــده اند

    به آهنگ لـحظه هایی که می رونــد ...

    ثانیه ها همیشه می روند

    همیشه می گذرند

    بی درنگ، بی معطـــــــلی !

    انـــگار همیــــــــن دیروز بــــــــــــود

    اما سالـــــــــی گذشــــت ...

    انگار همـــــــــــــــین فرداســـــــت

    که می دانیم، نمی مانیم ...

    و می گذریم !

    به عبور ثانیه ها حساس شو ، لحظه ها بشارت اند ...!


    نرسيس
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا