ترس نداره که
فقط یه چیزی بگم بخندیم
بابا م گفت بیا مواظب من باش که موقعی داره حجامت می کنه اگر چیزی شد تو همراهم باش
منم گفتم چشم
وقتی رفتیم
مرده گفت کی میخواد حجامت کنه منم گفتم منم هستم
بابا به خوبی خوشی حجامت کرد
به من که رسید یکم که گذشت سرم داشت گیج می رفت که بابام دستم گرفت گفت چی شده
خیر سمون ورزشکاریم جوان روغن نباتییم ما
بعد مرده گفت بار اولته گفتم اره گفت صبحونه خوردی گفتم یکم
گفت خدا بهت رحم کرد