iceman10
پسندها
1,701

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نمیخوام بهت بگم خوش به حالت که مشکل نداری

    ولی بعضی وقتا هم وقتی خوشی میزنه زیر دل من باید حتما برام یه مشکلی پیش بیاد تا ادم بشم و بفهمم زندگی یعنی چی!!!

    برای خودت یه چیزایی تعریف کن(منظورم اینکه یه نقطه هایی توی زندگیت مشخص کن و بهم وصلشون کن ) تا از این سردرگمی دربیای بیرون

    نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه (اصلا قدرت بیانم خوب نیست)
    نمیخوام بهت بگم خوش به حالت که مشکل نداری

    ولی بعضی وقتا هم وقتی خوشی میزنه زیر دل من باید حتما برام یه مشکلی پیش بیاد تا ادم بشم و بفهمم زندگی یعنی چی!!!

    برای خودت یه چیزایی تعریف کن(منظورم اینکه یه نقطه هایی توی زندگیت مشخص کن و بهم وصلشون کن ) تا از این سردرگمی دربیای بیرون

    نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه (اصلا قدرت بیانم خوب نیست)
    آیدین باور کن همه واسه خودشون مشکل و جریان دارن ولی اگه بخوای غرقشون بشی دیگه نمیتونی خودتو بکشی بیرون
    ای بابا اصلا نگران نباش این تب قبل از کنکوره
    یه مدت به خودت استراحت بده
    هی بد نیستم ممنونم
    :gol: تو خوبی؟

    خبری ازت نیست ؟؟؟؟؟؟؟ درس میخونی؟

    منم دلم تنگ شده بود ... :redface:
    عکس چند تا از کارهاتو میگذاری برام اگه امکانش هست
    میخواستم بدونم در مبحث رنگ شناسی کتابی میتونی بهم معرفی کنی
    رنگ ایتن را خوندم
    سلام مرسی خوبم ،تو خوبی پسر؟خبرا زیادن حال ندارم بگم:دی
    ولی همش خرابکاری کردم ... .
    اوکی مباحثو دیدم میسی
    من از اول ترم تا حالا چیزی نخوندم الان دیگه نزدیک امتحانات شده کم کم دارم شروع میکنم...
    تو تا حالا نمیدونستی من بچه کجام؟؟؟:surprised:
    ساری...
    داداش
    میگم
    تنها موندی
    کاش من پیشت بودم با هم میرفتیم بیرون گردش
    یعنی انقدر اونجا غریبی؟؟؟؟؟؟؟؟
    دوستی فامیلی؟؟؟
    تو که میگفتی خواهرت هم اونجاست...
    هستی یا رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    من یه کاری برام پیش اومد رفتم ولی الان برگشتم...
    از دستم ناراحت شدی دیگه من کاری ندارم آیدین جون
    آقا مهندس زود رنج
    به به سلاااااااام ایدین خان...
    پارسال دوست امسال اشنا :razz::razz:
    چیکار کنم؟؟؟:surprised:
    روز اول با خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما.....
    بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکشت باز زندان بان خود بودم آن من دیوانه عاصی در درونم های هوی میکرد مشت بر دیوارها میکوفت روزی را جستجو میکرد میشنیدم نیمه شب در خواب های های گریه هایش را در صدایم گوش میکردم درد سیال صدایش را ،شرمگین میخواندمش بدخیش از چه بیهوده گریانی در میان گریه مینالید
    دوستش دارم نمیدانی؟
    روزها رفتند و من دیگر خود نمیدانم کدامینم آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم بگذرم گر از سر پیمان میکشد این غم دگر بارم مینشینم شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم:cry
    سلام خوبی؟ راستی نمیخواد جزوه هاتونو نگاه کنین جواب سوالمو گرفتم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا