سوی میدان میروی ای سرو دل آرای من
رحم نبود یکجوی اندر دل اعدای من
یک نظر بنما تو براین چشم خون پالای من
هجر تو مشکل بود جان میرود ز اعضای من
ماه فوق الارضیم بنهاده رو بر اوج وصل
بهر پیکار عد و زن خویش را بر موج وصل
تاشوی ملحق بیاران باده نوش فوج وصل
شبه پیغمبر چراغ محفل شب های من
ای شبیه مصطفی ای تحفه عهد الست
ای که از هجر و فراقت رشته عمرم گسست
کشتی طوفانیم اندر میان گل نشست
زندگی صعب است از بعد تو ای برنای من
دیر بنمودی طلوع زود بنمودی غروب
یوسف کنعانیم در کرببلا کردی رسوب
خانه دل زاشک چشما نماز ینغم در کروب
گه زتو گریم گه از از عباس مه سیمای من
گاه نالم از فراق یاوران مردان راد
هریک مقتول کین از ضربت قوم شداد
فیض عضما شد نصیب هر یک از مهر و داد
یاسین را ذکر مولا گشته از ایمان من