به به آرزو خانم چه عكسي گذاشتن

خود من 13:45 دانشگاه بودم صبر كردم تا بچه ها بيان البته مقصر خودم بودم چون هر چي تماس گرفتم آقاي موسوي برنداشتن و مجبور شدم پيام بفرستم ايشون هم نميدونستن من خانمم چون صدامو نشنيده بودن .
خلاصه رفتيم اتاق بسيج برادران گرام كه يكم بهمون خنديدن ( از بسيجي جماعت بعيد بود چراخنديدن و به چي خنديدن؟!

) فرمودن مراجعه كنين بسيج خواهران گرام رفتيم بسيج خواهران گفتن نه كلاسي نيست و زنگ زدم به آقاي م از لحنشون مشخص بود جا خوردن
كپسولي بگم خودمون كلي خنديديم من عصر بازي داشتم(واليبال) و گفتيم چه كنيم وچه نكنيم تصميم گرفتيم بريم حرم جاي شما خالي
خيلي حرف زدم تا بعد يا علي.
