*FARZAN*
پسندها
4,329

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • احساس خوبی دارم
    همه چيز درست می شود
    تو خواهی آمد و دهان تاريک باد را خواهی دوخت
    آمدن تو ، يعنی پايان رنج ها و تيره روزی ها
    آمدن تو ، يعنی آغاز روزی نو
    بلافاصله پس از غروب
    از وقتی که نوشته ای می آيی
    هواپيماها
    در قلب من فرود می آيند.

    رسول یونان
    سلام

    خواهش می کنم...کپی پیستش برا دوستای خوبم ناقابله...تازه من دارم جبران میکنم...دی

    :smile::D:gol::gol:
    همه شب
    سجده برآرم
    که بیایی
    تو به خوابم ....
    و در آن
    خواب
    بمیرم
    که تو آیی و بمانی...

    استاد شهريار
    پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
    چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
    همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که...؟

    خب خلاصه امیدوارم هرچی شانس هست شانس خوب باشه :دی
    ولی من از اوناشم نه به شانس اعتقاد دارم نه به روح :D
    پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
    روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
    هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
    جمعه ها
    بيشتر از هر روز ديگر
    نگرانت ميشوم.

    ميترسم، دلت بگيرد
    و كسي را نداشته باشی
    تا غصه هايت را بجان بخرد.

    ميترسم دلت بگيرد
    و غم هايت تازه شود.

    جمعه ها بيشتر از هر روز ديگر
    نگرانت ميشوم.
    سلام
    مرسی خوبم، سلامتی...دعا گوی دوستانیم.
    خواهش می کنم.
    :gol:
    خودم گفتم
    تو با تمام زن ها فرق داری
    خودم گفتم
    گل های پیراهنت هیچ وقت پژمرده نمی شوند
    اما تو هیچ وقت نفهمیدی
    عشق برای من چه رنگی‌ست
    روبه رویت بارها از باران های
    مانده در گلویم گفتم
    از خیال قبل از آمدنت
    که این همه شعر را
    در پاکت دلم گذاشت

    صحبت گلایه نیست عزیزکم
    اما فکر می کردم تنها کسی هستم
    که قلبش اندازه ی مشت توست
    بارها این قلب شکست و اندازه اش را نفهمیدی
    امروز چیزی نمانده بود برای همیشه
    قهر کند و بایستد

    این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم
    دلم کمی هوای گریه ی بی دلیل کرده بود
    تو به خودت نگیر
    قلب من انداره ی مشت توست
    شکست هم فدای سرت.


    محسن حسین خانی
    هيچ کس
    او را
    که در دوردست ايستاده است
    بهتر از من
    نمي بيند

    و هيچ کس
    او را
    که در کنارم قدم مي زند
    بيش تر از من
    گم نمي کند.


    واهه آرمن
    پاییـز میرود
    اما درد ها را
    برای زمستـان
    به ارث میگذارد ..
    از این به بعد
    بغـض هایمان
    سرشان را زیر بـرف میکنند
    تا نبینند
    رفتن ها را ...
    نبودن ها را ..
    شکستن ها را ...

    پاییـز جان !
    یخ زدنت
    مبـارک ...

    مريم قهرمانلو
    :w36:عزیزم، ازت ممنونم:gol:، فک کنم گیج شدم، الکی پیچیده ش کردم. البته ماشالا بزنم به تخته برا شما ساده س:redface:
    پ.ن: یه مدتی میشد که این صفحه خالی بود، نمیدونم به خاطر سرعت نتم برا من اینجوری بود یا کلا بست بود...:smile:
    نه بابا ... خودمم با مهندس راحت ترم...فقط من اومدم یه چیز متفاوت بگم :دی
    انشالله یه زمان برسه بهتون بگیم خانم دکتر :D
    ببخشید:w05:...دید پرنده رو خوب می کشم ولی دید ناظر رو اصلا نمیتونم درست بکشم:cry:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا