مدتهاست قلم به دست نگرفتم، تنها انگشتانم برای محاسبات به روی ماشین حساب میروند، چشمهایم شاید با دارو وایرایش شوند، شاید بعدها جسمی به آنها اضاف کنم، کتابهایم اینجا و آنجا افتادهاند، کیفم کنج اتاق، برنامههای کلاسم و روزهای خالیای که نمیماند و برای کلاس فردا ذخیره سازی میشود
کمتر نوشتم تا کنون، زندگیم رنگ پیدا کند مینویسم، اکنون خاکستریست، رنگ همین سکوتم، سکوتی که هنوز جوابش را نشنیدم
دارم خودم را خط خطی میکنم، اینجا و آنجا پرسه میزنم شاید نشانهای پیدا کنم، آدرسها را روزی چندین بار وارد میکنم شاید خبری خوب بشنوم، گوشیام هنوز نام زیبایش را به خود ندیده، گوشم، مدتهاست در منتظر شنیدن صداییست و تنها چیزی که اکنون باقی میماند سکوت شبانهی من است !
سرد است، هوا را نمیگویم، بدنم را میگویم، مثل قهوه سرد، هنوز تلخ نیستم، امید دارم، مثل قهوه تلخ نشوم، امید دارم این بدن سرد، روزی گرم شود