سرنوشت حقیقت...
روزي دروغ به حقيقت گفت : مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد .
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد .
دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت .
از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود...
ای واااااااااااااااای
من که قبلا توضیح دادم بعضی اوقات با گوشی میام باشگاه مثل ایندفعه ی قبلی
با گوشی هم که بیام سخته تایپ کنی
وگرنه من که میام و سر میزنم به پروف شما
اصلا اون موقعه هایی که نبودید کی می امد تو پروفتون و عکس و متن های زیبا میزاشت