آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود . عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب . گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل . همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز . قصه غصه که در دولت یار آخر شد