bmd
پسندها
2,747

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حاجی باور کن
    سجاد دیشب باهاش صحبت کردم گفت.
    در مورد اصفهان و تبریز که دخیخا حق با تونه, ولی منم یه شهر بزگ رو باید اضافه کنم به نام بابلسر که خدا وکیل من هر جا میرم بیشتر از 3 روز میمونم دلم میگره و دوچار سر درد میشم, اصلا همین که شب میرم لب رودخونه با دوستان جای شما دسته گل یه قلیون دوسیب میزنیم و چایی پر رنگ میخوریم و ته سیگارمون می افته وسط تخته نردمون جات دسته گل به کل دنیا نمیدم....
    آرهههههههه سردمه اینجا فکرک نم آخرای اسفنده یا اوایل فروردین
    تازه تو یکیش قشنگ نوک دماغم قرمز شده از فرط سرما
    آره میتونن منو پرواز بدن ، من الان از رو ابرا دارم کامنت مینویسم
    حاجی خبر داری سجاد از پله ها سر خورد دستش ضرب دید ولی نمرد
    این رو از من نشندیه بگیر
    من قول دام به یچکی نگم
    تو هم نگو
    سلام
    من امروز چه خوشالممممممممممممممممم
    خداااااااااا یا مرسییییییییییییی
    سلام داداشیم.اولش خیلی خیلی ببخش این روزا هم یه خورده بی حوصله بودم هم همش نمیدونم چی شده دیسکانکت میشم.ولی خب حالا اومدم.خوفی داداشم؟راحت بودی یه دوسه روزی از دستم.ولی خب من خوشم میاد بیام آرامشتو بریزم به هم...
    راستی خیالم راحت شد که دست بزن نداری.یه دونه ای داداشی...:)
    بابا بي ام دي جان ماشالا عجب زبان فصيحي و بليغ و شيوا و من ا.. خير في انفسكم اجمعين حت الان الي يوم الديني داري شما؟
    احسنتكم ا.. فيكم الثقلين و امتي!
    خيلي خوشحالم كه باباي فرحيخته تر از جاني مانند شما دارم
    باشد كه برقرار باشي ولي مواظب اين نا آرامش باش!
    خودتو اذیت نکن(ایمان جان)همین که به فکرمی خودش کلیه....
    من برم بخوابم ... پیداشون میکنم و میارمشون پیش خودم
    بوج بوج میسی ککه بودی
    :)))amu kheili bahahali....fadat...dari miri?tc yadet nare...cya around..khodemuno eshghe
    haha...merc amujunam>:D<tavalodet tu taghvimam sabt shod\m/ kashki unja budam mehmuni davatt budi...kashki unja budam keykamo nagosht mikardi tush..kashki unja budam kadomo behem midadi
    me2...man ke asan kolehom hichvaght hal nadaram:-s na hava baruni bem misaze na kheili garm:))) are aamuyi tavalodame..ruze?omrann
    حرف نمی زنی ؟
    می زنم .
    مطمئنی ؟
    همین الان که دارم حرف می زنم.
    نمی خوای یه قصه بهت بگم ؟
    نه.
    چرا؟
    پسرک نگاهی به او کرد و سرش را برگرداند.
    چرا؟
    قصه هایی که می گی راستکی نیست .
    نبایدم راست باشند . قصه اند دیگه .
    درسته . ولی تو قصه ها مردم به هم کمک می کنن ولی ما این کار رو نمی کنیم.
    اصلا چرا تو یه قصه به من نمی گی ؟
    دوست ندارم .
    باشه .
    من قصه بلد نیستم .
    می تونی درباره خودت یه قصه بگی .
    تو از همشون خبر داری . خودت همیشه پیشم بودی .
    ولی یه قصه هایی تو دلت بلدی که من ازشون خبر ندارم .
    منظورت خواب هایی یه که دیدم ؟
    مثلا همون خوابها . یا چیزایی که بهشون فکر می کنی .
    آره ، ولی تو قصه ها باید خوشحالی باشه .
    نه ، حتما همشون این طوری نیستن .
    پس چرا قصه هایی که به من می گی همشون این طورن .
    یعنی یه قصه هم بلد نیستی که توش خوشحالی باشه ؟
    اونا مثل همین زندگی واقعی اند .
    ولی قصه های من این جوری نیست .
    نه . قصه های شما این جوری نیست .
    مرد نگاهش کرد . زندگی واقعی بدتره ؟
    به نظر شما این طور نیست ؟
    eybaba chera?male havas labod...are man hamash netam..vali kampeydam ...khodamam nemidunam daram chikar mikonam:)))...montazeram collega baz she:-s:-&
    آه نه آه
    من من
    مگه میشه آدم دوست نداشته باشه با تمام وجودش یه چیزایی رو ، این برداشتت ازم اشتباه بود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا