دلا نزد کسی بنشين که او از دل خبر دارد
به زير آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در اين بازار عطاران، مرو هر سو چو بيکاران
به دکان کسی بنشين، که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس ترا، زو ره زند هر کس
يکی قلبی بيارايد، تو پنداری که زر دارد
ترا بر در نشاند او به طراری که ميآيم
تو منشين منتظر بر در، که آن خانه دو در دارد
نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زيری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گوهر دارد
سلام
ممنون
ببخشید که درحواب حرفاتون و محبتاتون فقط شعر گذاشتم
گاهی حرف زدن برام از کوه کندن هم مشکل تر می شه