B
پسندها
2,299

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • به چند تا كارگر تازه نفس براي هول دادنه اينترنته بهنام بخت برگشته نيازمنديم
    با تشكر:)
    سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام...(وای نفسم گرفت):دی
    چه خبرا خوبی خوشی؟
    اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد
    ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
    و گر به رهگذری یک دم از وفاداری
    چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
    و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
    ز حقه دهنش چون شکر فروریزد
    من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم
    بس آب روی که با خاک ره برآمیزد
    فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
    کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
    تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
    هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد
    بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
    که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
    همیشه امیدی هست...
    اگر قرار بود دری باز نشه ، بجاش دیوار میساختن!
    اینطور نیست؟
    از در درآمدی و من از خود به درشدم
    گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

    گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
    صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

    چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
    مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

    گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
    ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

    دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست
    چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

    تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
    از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

    من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
    کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

    بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
    مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

    او را خود التفات نبودی به صید من
    من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

    گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
    اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
    یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بودبالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگهروزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت ” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت“اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن..ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد..چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!.نتیجه اخلاقی این ماجرا. ........پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.
    slm
    behnam
    khubi ya khubi?
    kujaiee chand vaghte?
    in jomle akharie tu emzat yani khodafezi aya?
    داداشی کجایی که نیستی؟
    اتفاقی که خدایی نکرده نیفتاده؟؟؟
    ایشالا هرجا هستی همیشه شاد و سلامت باشی...............
    پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود،
    در یخچال را باز می کند...
    عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
    پسرک این را می داند،
    دست می برد بطری آب را بر می دارد
    کمی آب در لیوان می ریزد...
    صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه ام بودم "
    پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است
    وای
    چی شده
    ایشالا هرچی زودتر مشکلت حل بشه
    خدا پشت و پناهت باشه
    منتظرم برگردی
    زود برگرد هر روز دعات میکنم

    خدافظی هم نمیگم
    سلامممممممممممممممم
    اقا بهنام خوبی
    چیزی شده ؟ها؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا