Autumn girl
پسندها
2,498

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب میمیرد و خورشید به بلوغ میرسد و هم آغوش با زیبایی های صبح می شود .

    اما اگر صبح برایمان آن صبح دیروز نباشد چه کنبم ؟!! چگونه خود را به پله های ظهر برسانیم ؟

    !!که شاید کسی یا چیزی تلنگری به مغزمان بزند که زندگی همین است امروز یکی میرود و فردا تو ...

    مرگ پیداست زندگی پیداست عشق پیداست دوستی پیداست ...

    شاید چشمانمان پی ولگردی رفته اگر نرفته شاید کلید خاموشی را زده و ما در تاریکی آن ها کلید روشنایی را نمی یابیم ...
    خواهش میکنم عزیزم .. منم با اکسپلورر میام کمی ناجوره .. درست و حسابی تایپ نمیکنه!
    سلامتی :)
    چشم من ببار ... تمام بودن های او را ببار ... ببار دل دیوونه من ...
    ببار لعنتی ...ببار ولی آروم شو خواهشا . دیگر تمام کن
    بعدازمرگم اعضای بدنم رواهداکنید...
    حداقل شاید
    اونموقع.....

    وصله ی تن کسی شدم....
    ابر دودسیگارمردی است که حرفهایش را می خورد وبعد فوت میکند...غم که زیادباشد باران می بارد...!
    با خودمان می گوییم، عادت می کنیم و با صراحت زیادی، این جمله را تکرار می کنیم.
    آن چیزی که هیچ کس نمی پرسد، این است که: "به چه قیمتی عادت می کنیم؟"
    مـن اگـر عـاشـقانه مـي نـويسم
    نـه عـاشـقـم ، نـه مـعشوقِ کـسي !
    فـقـط مـي نـويسم تـا عـشق يـاد قـلبم بـمانـد ...
    در ايــن ژرفـاي دل کنـدن هـا و عـادت هـا و هــوس ها
    فقـط تمـرين آدم بـودن ميکنم ! هـميــن .
    برایت نوشتم :

    " با تو بودیم دریا را

    ناگهان باران زد

    و تو ــ ساده ــ

    بودن را

    چه ناز معنا کردی..."

    .

    .

    .

    تو جوابم دادی : "باران که زد

    بودنم تا......تو.....ریشه دوانید..."

    .

    .

    .

    یادت هست ؟!...
    همیشه می دیدمش ...

    کنارش بود

    حتی در چشمانش !

    و... سه نقطه پر از واژه های نا آشنا

    چیزی همانند احساسش

    و باورش در نقطه سر خط !

    و دوباره گم کردنش در نیمه ی پاک شده ی واقعیت ها ...

    سخت است

    عادت به ندیدن !

    و دفتری پر از نقطه های سر خط

    بی هیچ واژه ای !

    و باز حس سکوتش ...
    گفتند:

    دیوانه ام !!

    و من خندیدم ...

    به همه تردیدشان !!!

    نگاهم کردند

    و من اما ...

    درگیر افکار پراکنده و اندیشه هایی مبهم بودم ...

    نگاهی کردم و ..

    و خندیدم !!!

    و در نبودن های پر از دیوانگی

    در جستجوی تنهایی سرگردان خویش

    گم شدم !!

    ....؟؟!!

    نمی دانستم کجا بودم !

    اما به بودن شک کرده بودم

    به ناگفته هایم ...

    حتی به خنده هایم !!!
    قربونت عزیزم .. :)
    شرمنده باید بر ناهار ..
    نمیدونم که امروز بازم بتونم بیام یا نه .. خوشحال شم دیدمت گلم :)
    مراقب خود باش
    روز خوش
    سرم شلوغ بود همم اینکه کامپیوترم ویندوز میخواد الانم ویندوزش کامل نشده ..

    ببخشید متوجه پیامت نشدم گلم .. :(
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا