ataata117
پسندها
342

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نوشته ی عاشقانه ای میذارم ..تصورنکن که مخاطبش تویی ...نه ...اون فقط یه نوشته است... همین ...
    قلمت را بردار ...
    بنویس از همه ی خوبیها ...
    زندگی .. عشق .. امید ...
    و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست ...
    گل مریم .. گل رز ...
    بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال ...
    از تمنا بنویس ...
    از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود ...
    از غروبی بنویس ...
    که چو یاقوت و شقایق سرخ است ...
    بنویس از لبخند ...
    از نگاهی بنویس ...
    که پر از عشق ...
    به هر جای جهان می نگرد ...
    قلمت را بردار ...
    روی کاغذ بنویس ...
    زندگی با همه تلخی ها ...
    باز هم شیرین است ..!؟
    نعمت روی زمین قسمت پررویان است....
    خون دل میخورد آنکس که حیایی دارد.....
    اشتباه از من بود....
    خودم را برای بندگی خوار کردم....
    غافل از محبت زیاد که ....
    اصلا ولش کن....
    مگه کل زندگی چقدر ارزش داره؟؟؟؟؟
    هیچ.......
    اما
    با این همه
    تقصیر من نبود
    که با این همه...
    با این همه امید قبولی
    در امتحان سادهْ تو رد شدم

    اصلاً نه تو ، نه من!
    تقصیر هیچ کس نیست

    از خوبی تو بود
    که من

    بد شدم!

    قیصر امین پور

    روزها گذشت و من هنوز غرق این حس مبهمم، تو هستی ولی من از دوری ات پرغمم

    روزها گذشت و کسی صدایم نکرد، دمی از این حس غم رهایم نکرد

    روزها گذشت و من هر روز بیگانه تر شدم، در چشمانت دویدم و با اشکت تر شدم

    روزها گذشت و من هنوز غرق حسرتم، یعنی میرسد روزی که بگویم مست نعمتم؟

    در حلقه آشنایان بیگانه ام، انگار همیشه مهمانی ناخوانده ام

    گاه چون بنایی از اساس ویرانه ام، گاه چشم انتظار در کنج خانه ام

    عده ای میگویند که من دیوانه ام، در چشم آنان چون مست میخانه ام

    عده ای میگویند در پی بهانه ام، به خیال خود غرق عشقی جاودانه ام

    گاه در خیال آشنایان به دنبال محال و افسانه ام، گاه مست شرابی جانانه ام

    هرچه هستم با عشق غرق شوری مستانه ام، در بیابان هم باشم گویی در خانه ام...

    گاهی حس میکنی حتی خودت هم بیگانه ای، در میان لحظه هایت مهمانی ناخوانده ای،
    گاه حس میکنی که بیگانه ای با اینکه حتی در درون خانه ای، راستی چه میشود که حس میکنی آواره ای، انگار بی مامن و آشیانه ای؟
    این حس غریب هرلحظه ترا به خود میکشد،
    آن حد که صبرت به انتها میرسد،
    آن هنگام درمیابی که هنوز اندر خم یک کوچه ای، عمری در پی شیرینی تنها یک کلوچه ای،
    آن وقت که حس میکنی تقلایت بی فایده است، تمام تلاشت قطره ای آب در این بادیه است...
    پیوست: گاهی میخواهم فقط فراموش کنم، خودم و هرآنچه در دلم هست خاموش کنم...

    نعمت روی زمین قسمت پر رویان است.....
    خون دل میخورد آنکس که حیایی دارد.......
    با سلام خدمت همه....
    من خیلی بد جور مریض شدم.....
    برا سلامتیم دعا کنید....
    چیه؟؟؟؟؟
    حتما باید یکی دیگه ازتون بخواد تا برام دعا کنین؟
    ممنون میشم که لای قنوتای قشنگتون منو هم یاد کنید....
    این روزها خدای سکوت شده ام

    خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود ...

    اینجا زمین است ....اینجا زمین است ..... رسم آدمهایش عجیب است

    اینجا گم که میشوی ، بجای اینکه دنبالت بگردند ، فراموشت میکنند...........
    میخواهم مطلبی بنویسم..
    دستانم میلرزد....
    نمیدانم نوشتنم درست است یا نه...
    چشمانم را میبندم...
    لحظه ای به فکر میزوم..
    تصمیمم را میگیرم.
    نمی نویسم.....
    میخواهم رازم را نگه دارم......
    برای همیشه.....
    ممنون لطف کردی...
    خدا نکنه...کار خوبه ولی نه دیگه تا این حد..
    به به سلام آقا عطا...ممنون شما خوبی؟
    چه عجب از این ورا؟؟ کم پیدایی...
    و باز هم نصف شبی دیگر.
    در انتظار یار...
    که نشان آرد از این زیبا روی را..
    منتظر می نشینم...
    شاید روزی بیاید...
    شاید...در نیمه شبی مثل این.
    وشاید دیگر هرگز....
    ولی من چشم به راه خواهم ماند...
    درانتظار طلوعی دوباره...
    شاید هرگز آفتاب طلوع نکند...کسی چه می داند....شاید.
    شبها زمانی که من بیدارم معمولا همه خوابن....
    پلکاشون رو هم گرم گرفته و روحشون تو یه دنیای دیگه س....
    خوب یا بد....زیاد مهم نیست.....
    ولی اینکه چرا بیدارم تا این موقع شب و خوابم نمیبره خیلی مهم تره....
    میام تا آروم بهتون سر بزنم.....درست زمانی که همتون نقاب هاتونو گذاشتین کنار.....
    میدونین چیه؟
    بدون نقاب خیلی خوشگل تر و خوش تیپ ترین....اینو جدی میگم....
    قیافه هاتون خیلی ساده،صمیمی و معصومه.....انگاری همه تو یه دنیای دیگه این....
    منم کم کم باید برم بخوابم....دیگه دیر وقته....ساعت نزدیک 3 نصف شبه....
    نمیدونم از کسی که منو به این حال و روز انداخت باید ممنون باشم یا اینکه نفرینش کنم...نمیدونم....
    فقط بهم میگن صبر کن....منم همین کار رو میکنم....
    من باید برم....فقط اگه میشه یه روز،فقط یه روز نقاب به صورتتون نزنین....
    دنیا خیلی قشنگ تر از افکار ساده ماست....
    نصف شب خوش...همتونو دوس دارم....همتونو.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا