ataata117
پسندها
342

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی

    وقتی که پشت یک پنجره ی بارانی بی هوا شاعر می شوی

    وقتی که دیگر کسی برای شنیدن حرف هایت

    به اندازه ی لحظه ای فرصت نمی گذارد،

    کسی هست که می شود به او پناه برد

    کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد.

    نگاهت را از سنگفرش های خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن

    تا چه وقت می خواهی در کوره راه هایی که برای خودت ساخته ای قدم برداری

    تا چه وقت می خواهی یاس هایت را به ساقه گل های گلدان اتاقت پیوند بزنی؟

    می توان از تاریکی گذشت...

    می توان خود را در کوچه های سبز باور دوباره یافت

    یک نفر هست...

    یک نفر که تا خواب دوباره چشم هایت با توست

    شب دل تنگی هایت را با او قسمت کن

    تنها با او...

    خـــــــــدا

    نشستم رو به روی تو ، نگاهم سخت دلدادست...
    آخه کی باورش می شه، عبادت انقدر سادست...


    نشستم روبه روی تو ، که جمع درد و تسکینی...
    منو با اینکه بالایی ، از اون بالا نمیبنی...


    تو رو راحت پرستیدم فقط با یک نظر دیدن...
    نمیدونی چقدر سخته تو رو راحت پرستیدن...


    به دریا دل زدم شاید بتونم در تو دریا شم...
    همه دنیامو بخشیدم که قد بخششت باشم…


    پچ پچ باران را می شنوی؟

    عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست

    گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند

    گاه شیشه ی پنجره ی اتاقت را می نوازد

    و برای قدم زدن می خواندت

    بر خیز و خویش را از غمی که تا مرگ احساس می بردت - رها ساز

    خیس شو در بارانی که روحت را طراوت می دهد. . .



    عشقم نثار کسیست که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد.
    به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم.
    بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم.
    در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشیدن عشق است
    و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم
    بلکه سعی میکنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی،
    و یا شبیه به محمد باشم.
    این بی قَراری ها دَست مَن نیســــــــــــت !

    باوَر کُن عاقِل تَرین آدم ها هَم

    گــــــــــــاهی

    دِلتَنگ خاطِراتِ اَحمَقانه شان می شَوَنـــــد !!!

    توکل یعنی اجازه دادن به خداوند ،

    که خودش تصمیم بگیرد،

    تو فقط بخواه و آرزو کن ،

    اما پیشاپیش شاد باش و

    ایمان داشته باش که رویاهایت ،

    هم چون بارانی در حال فرو ریختنند!

    پیشاپیش شاد باش و شکر گذار ،

    چرا که خداوند نه به قدر رویاها

    بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست

    که می بخشد!

    دلم می خواهد نامت را صدا کنم !

    یک طور دیگر!

    جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد !



    طوری که هیچ کس را صدا نکرده باشم !

    دلم می خواهد نامت را صدا کنم !

    طوری که دلت قرص شود که من هستم ,

    طوری که دلم قرص شود

    که با بودن من ، تو هم هستی …!

    کاش میشد بچگی را زنده کرد

    کودکی شد،کودکانه گریه کرد

    شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود

    آن قیامت، که دمی بیش نبود

    فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟

    کاش میشد ، بچگانه خنده کرد ...

    دلت كه گرفته باشد...
    شادترین آهنگ ها، برایت روضه خوانی میكنند
    شلوغترین مكانها، تنهایی ات را به رُخَت می كشند
    و شادترین روزها، برای تو غمگین ترین روزهاست
    دلت كه گرفته باشد...
    نقض میشود همه ی قانون ها
    دل كجـــا... قانون كجـــا
    مدتها طول میكشد تا خاك بگیرد خاطره های رنگارنگ
    میگذاری تار شود این خاطره ها
    اما یك خواب ِ ناغافل، گرد و خاك تمام خاطره ها را می گیرد !!
    میشود مثل روز ِ اول
    میشود خاطره های ناب
    زخمها تازه میشود باز ...
    یادتــــــــ هست مـــــــــادر؟

     

    اسم قاشق را گذاشتی قطـار، هواپیمـا، کشتـی...

     

    تا یک لقمه بیشتر بخورم...

     

    یادتــــــــــــ هست؟

     

    شدی خلبـان، ملـوان، لوکوموتیـوران...

     

    میــگفتی بخور تا بــــزرگــــــــ بشی

     

    آقـاشیـره بشی! خـانوم طـلا بشی!

     

    ومن عـادت کردم که هرچیزی را بدون اینکه دوســــــت داشته باشم

     

    قـــــــــورت بدهمــــــــــــ

     

    حـــــــتی بـــغـض هــای نتــــرکیـــــده امــــــ را...!!
    هر باری که می خوام شعراشو بخونم یه عبارتی جلوی چشام نقش می بنده...
    "من سرتا پای اون وبلاگ لعنتی نوشتم که مخاطبی نداره ......سوتفاهم ها رو از ذهنتون پاک کنید .....خدانگهدار "
    بی خیال و روزنامه وار شعرا رو میخونم.....
    چیزی هم یادم نمی مونه ....چون نوشته ای که مخاطب نداشته باشه.....اصلا ولش کن.
    راستی....نوشتم "شعراشو".....
    آره. عمق فاجعه اینجاست....
    اینجاست که فاصله بیداد می کنه....
    اینجاست که ضمیر مخاطب ضمیر غایب میشه....
    درست همین جا.
    یاد میگیری هر دست دادنی به معنای رفاقت نیست


    یاد میگیری تفاوت میان حرف و برف را


    یاد میگیری اینکه عشق به زبان نیست به زمان است


    یاد میگیری هدیه‌ ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند



    یاد میگیری زمان گرانبهاترین چیزیه که داری برای هر بی سروپایی صرفش نکن



    یاد میگیری ذره یی نور در تاریکی غنیمت است



    یاد میگیری توهر شرایطی که هستی شاکر، قانع و مفید باشی



    یاد میگیری شیطان آنقدر هم بد نیست در قیاس با بعضی ها



    «حالا میفهم چرا سجده نکرد»



    یاد میگیری به هرکسی دل نبندی و با خداحافظی ها نشکنی



    یاد میگیری خیلی می ارزی
    انقدر به مردم اين زمانه بي اعتمادم كه

    ميترسم هرگاه از شادي به هوا بپرم

    زمين را از زير پايم بكشند

    اخـــــطـــــــ ـار !


    مـ ــَـردی و مــَردانـــــگـ ــی هیـــچ رَبـ ـطی بــه هــَم نـــَدارَنـــــد


    گـ ـــول ِ شــَبــــــاهـــَتـــــِـ ظــاهـِــــری ِ کــَلــَــماتـــــــ را نــَخــوریـــــد !

    ســــــــــــاده نــیـــســـــــــت . . .

    گــــــــــذشـــتــــــــن از ڪـــــســــــــــــے ڪــــــــــــــــــﮧ . . .

    گـــــــــذشـــتــــــــــﮧ هـــــــــایـــــت را ســـــــــــاخـــتـــــــــــﮧ . . .

    و آیـــنـــــــــــده ات را ویـــــــــــــران ڪــــــــــــــــرده . . .

    دلتــــــــــنگـــــــی ها
    گاه از جنس اشــکند ....
    و گاه از جنس بغــــــــض
    گاه سکـــوت میشوند و خاموش میمـــــــانند
    گاه هــق هـــق می شوند و می بارند


    همیشه در سختی ها به خودم می گفتم

    ” این نیز بگذرد ..”

    هنوز هم می گویم ..

    اما حال می دانم آنچه می گذرد عمرِ من است ، نه سختی ها

    خــــدایـــا....

    بارها همان جایی دستم را گرفتی که .

    می توانستی مچم را بگیری

    فردا را به امید آنکه...

    در آغوشم بگیری شروع می کنم...

    .

    .

    .

    خدایا وقتی تو پشتمی...

    مهم نیست کیا جلوم هستن!!!

    .

    .
    همه ی من!
    تو واقعی ترین انتخاب این دل ساده ای
    به دلت نگاه کن ای یادگار ساده گی هایم،
    دلشوره هایت را با دل ساده ام خریدم
    تقصیر تو نبود!
    خودم نخواستم چراغِ قدیمی خاطره ها خاموش شود
    خودم شعرهای شبانه و اشک را فراموش نکردم
    خودم کنارِ آرزوی آمدنت اردو زدم
    حالا نه گریه های من دِینی بر گردن تو دارند،
    نه تو چیزی بدهکارِ دلتنگیِ این همه شعری
    خودم خواستم که مثل زنبوری دلشکسته،
    بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند
    و عسلهایم
    صبحانه کسانی باشد،
    که هرگز ندیدمشان!
    تنها آرزوی این دل ساده این بود:
    که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
    که هر از گاهی با دل نازنینت کنار برگه های دفتر شعرم بنشینی
    و بعد از قرائت آیه های بارانی،
    زیر لب بگویی:
    "یادت بخیر!نگهبانِ گریانِ خاطره های خاموش!"
    همین جمله،
    برای بندزدن شیشه شکسته این دل بی درمان کافیست
    هنوز هم جای قدمهای تو،
    بر چشم تمام شعرهاست
    تا همیشه، نامت، همنشین نام و امضای من است
    تنها دلخوشی ام،
    هوای سرودن است ، برای"تــو"
    مثل الباقی نوشته هایم از این هم ساده بگذر
    و مثل بقیه این را هم پاک کن
    زیرا آرام نوشته ام
    "دوستت دارم"
    نوشته های من مخاطب دارند....."دلم"
    خورشید به دریا زد و برخاست بخارم
    تا ابر شوم، بر سر چتر تو ببارم
    تو میوه ی درباری یک شاخه ی دوری
    من میوه ی افتاده به چرخ تره بارم
    تهِ دست نشستی، پی آزار که هستی...
    ای آسِ دلِ گمشده بر میزِ قمارم؟
    رفتی که نیایی و نیامد خبر از تو
    یک روز می آید که می آیی به مزارم
    تا چشم رفیقان به نگاه تو نیافتد
    بر شیشه ی تصویر تو خوابیده غبارم
    ای شاخه گلِ روزِ ملاقات ندیدی
    بعد از تو چه آمد سر پاییز و بهارم
    صد بار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت
    یک جمله شکایت به نگارم بنگارم
    دامان تو چین دارد و دیوار بلند است
    دستم برسد یا نرسد، شکرگزارم
    احسان افشاری

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا