ataata117
پسندها
342

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من دلم مي‌خواهد
    خانه‌اي داشته باشم پر دوست،
    کنج هر ديوارش
    دوست‌هايم بنشينند آرام
    گل بگو گل بشنو...؛
    هر کسي مي‌خواهد
    وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
    يک سبد بوي گل سرخ
    به من هديه کند.
    شرط وارد گشتن
    شست و شوي دل‌هاست
    شرط آن داشتن
    يک دل بي رنگ و رياست...
    بر درش برگ گلي مي‌کوبم
    روي آن با قلم سبز بهار
    مي‌نويسم اي يار
    خانه‌ي ما اينجاست
    تا که سهراب نپرسد ديگر
    " خانه دوست کجاست؟ "
    (( فريدون مشيري ))
    پا به پای کودکی هایم بیا/کفش هایت را به پا کن تا به تا
    قاه قاه خنده ات را ساز کن/باز هم با خنده ات اعجاز کن
    پا بکوب و لج کن و راضی نشو/با کسی جز دوست همبازی نشو
    بچه های کوچه را هم کن خبر/عاقلی را یک شب از یادت ببر
    خاله بازی کن به رسم کودکی/با همان چادر نماز پولکی
    طعم چای و قوری گلدارمان/لحظه های ناب بی تکرارمان
    مادری از جنس باران داشتیم/ درکنارش خواب آسان داشتیم
    یا پدر اسطوره دنیای ما/قهرمان باور زیبای ما
    غصه هرگز فرصت جولان نداشت/خنده های کودکی پایان نداشت
    هر کسی رنگ خودش بی شیله بود/ثروت هر بچه قدری تیله بود
    ای شریک نان و گردو و پنیر!/همکلاسی! باز دستم را بگیر
    مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست/ آن دل نازت برایم تنگ نیست؟
    حال ما را از کسی پرسیده ای؟/مثل ما بال و پرت را چیده ای؟
    رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟/آسمان باورت مهتابی است ؟
    هرکجایی شعر باران را بخوان/ساده باش و باز هم کودک بمان
    باز باران با ترانه ، گریه کن!/کودکی تو ،کودکانه گریه کن!
    ای رفیق روز های گرم و سرد/سادگی هایم به سویم باز گرد!
    فصل دلتنگی که بیاید
    آدم ها هم کوچ می کنند
    از کسی که دوستشان دارد
    به کسی که دوست می دارند . . .
    .
    کاش میشد بچگی را زنده کرد / کودکی شد ، کودکانه گریه کرد
    شعر ” قهر قهر تا قیامت ” را سرود / آن قیامت ، که دمی بیش نبود
    فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟ / کاش میشد ، بچگانه خنده کرد . .

    آنقدر مشتاق روز تولدت بودم که خواستم اولین کسی باشم که خبر مسرت بخشش را میدهد.....
    زودتر گفتم چون می بایستی در روز تولدت سکوت میکردم...
    چون بهتر از من زیادند....
    آنان که عشق با تو بودن را به یدک می کشند....
    و من ساکت و آرام منتظر بهارم....
    بهاری که میدانم دوباره طلوع خواهد کرد....
    زمانی می شناختمت....
    ولی اکنون هرگز.....تو متحول شده ای!!!!!!
    تحولی که تنها قربانیش من بودم....
    حق دارم که عشق را با تنفر اشتباه بگیرم....
    چون قربانی یک تحول عظیمم!
    خدا آن حس زیبائیست که

    در تاریکی صحرا

    زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را

    یکی آهسته می گوید کنارت هستم ای تنها

    و دل آرام می گیرد . . .

    وقتی حس میکنم جایی در این کرِه ی خاکی

    تــو نفس می کشی و من

    از همان نفس هایت، نفــس میکشم . . .

    تو باش !

    هوایت ! بویت ! برای زِنده ماندنم کافی است ...

    نگاهت هر قدر هم که دور باشد

    آرامم میکند

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا