خدایا؛تو آن بالا برقله بلند الوهیتت،تنها چه میکنی؟
ای که همه هستی از توست؛تو خود برای که هستی؟
چگونه هستی و نمی پرستی؟
چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟
نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم...؟
ای خدای بزرگ؛تو که بر هر کاری توانایی؛
چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی،بپرستی،بر دامنش به نیاز چنگ زنی،غرورت را بر قامت بلندش بشکنی،برایش باشی،نمی آفرینی؟
ای تو که بر هر کاری توانایی، ای قادر متعال؛ چرا چنین نمی کنی؟
مگر غرور ها را برای آن نمی پرورانیم تا بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش هستیم،قربانی کنیم؟
خدایا،تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی.
بی شک اگر خدای بزرگ از بام بلند عرش فرود آید و هم اکنون از من با اصرار و الحاح بخواهد که من جای او بر عرش کبریایی بنشینم؛ و او به جای من
در محراب عبادت پرستیدن و عشق ورزیدن آغاز کند و آتش های درد و نیاز به معبود را از جان من باز گیرد وبر جان خویش زند؛
هرگز؛حتی برای شبی تا سحر،نخواهم پذیرفت.
من؛یک شب را سراسر با درد معبود بودن و رنج محروم ماندن از پرستش به سر نتوانم برد.