جدایمان کردند. . .
من را به مدرسهی دخترانه و تو را پسرانه.
دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند؛نیمکتهای خانمها و آقایان! با درها و راهروها و ورودیها و خروجیهای خواهران و برادران.
در اتوبوس با میلهها و در دریا با پارچههای برزنتی. . .
تا آنجا که در تاکسی و خیابان، از زور نادانی و بیماری و عقدههای جنسی، من در پی یك نگاه و توجه و متلك از تو باشم و تو خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالیات کند و نگاه حریصات مانتو ام را بدرد.
جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم، آنقدر که تا پایین تنههایمان معذبمان کرد خیال کردیم عاشق شدهایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقدهی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتیم.
و من باید تقاص همهی این فاصلهها را بپردازم؛
باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک میشود و من تنها در خیابانم؛ وقتی دنبال کار میگردم؛ وقتی تاکسی سوار می شوم.
اینجا یک توالت عمومی است!!!
بِهِتان بر نخورد...
آخر سالیانِ سال است که در همه جای دنیا فقط توالتها را زنانه و مردانه کردهاند.