بابا زنده و سالمم که دارم بهت پیام میدم
.فقط یه کم چون شدت ترمز زیاد بود لاستیکهای ماشینمون آتیش گرفت همین.تازه کلی خندیدیم.مامانم از ماشین پیاده شد رفت با راننده ماشین که جلوی ما پیچید به زبون مازندرانی دعوا کنه.منم هم داشتم مامانمو به زور تو ماشین برمی گردونم.راننده اون ماشین ترک آذربایجان بود،تمام حرفهای مامانم بی فایده بود
.منم 2تا پرتقال به اونو خانومش دادم گفتم خدا رو شکر زنده ایم.دلم به حالشون سوخت.مهمون استانمون بودند.پلیس فقط جریمه کرد.بابام هم مثل همیشه صبوری به خرج داد