شيشه اى ميشكند...يک نفر مى پرسد...چرا شيشه شکست؟يک نفر مى گويد...شايد اين رفع بلاست.كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه شكست، عابرى خنده كنان مى آمد...تكه اى از آن برميداشت مرحمى بر دل تنگم ميشد...اما امشب ديدم...هيچ كس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد...از خودم ميپرسم ارزش قلب من از شيشه پنجره هم كمتر است؟دل من سخت شكست اما،هيچ كس هيچ نگفت و نپرسيد چرا؟