کوله بارم بردوش،سفری باید رفت،
سفری بی همراه،گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هرکجا لرزیدی،از سفر ترسیدی،
تو بگو از ته دل
من خدا رادارم...
کوله بارم بردوش،سفری باید رفت،
سفری بی همراه،گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هرکجا لرزیدی،از سفر ترسیدی،
تو بگو از ته دل
من خدا رادارم...
ما چه هستیم؟
عجب بی پا و دستیم
چه شد مخمور و مستیم؟
همه عاجز کش و دشمن پرستیم
زنادانی و غفلت زیردستیم
به رغم دوست با دشمن نشستیم
ما خرابیم چو صفر اندر حسابیم
چو صید اندر طنابیم
جهان را برده آب و ما به خوابیم
شد عالم غرق خون مست شرابیم
شرابیم.مست شرابیم
در این زمانه
در اين زمانه هيچكس خودش نيست
كسي براي يك نفس خودش نيست
همين دمي كه رفت و بازدم شد
نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نيست
همين هوا كه عين عشق پاك است
گره كه خود با هوس خودش نيست
خداي ما اگر كه در خود ماست
كسي كه بيخداست، پس خودش نيست
دلي كه گرد خويش ميتند تار،
اگرچه قدر يك مگس، خودش نيست
مگس، به هركجا، بهجز مگس نيست
ولي عقاب در قفس، خودش نيست
تو اي من، اي عقاب ِ بستهبالم
اگرچه بر تو راه ِ پيش و پس نيست
تو دستكم كمي شبيه خود باش
در اين جهان كه هيچكس خودش نيست
تمام درد ِ ما همين خود ِ ماست
تمام شد، همين و بس: خودش نيست
قیصر امین پور
شیراز و میگن نازِ واسی آُفتو جِنگِش قلبارو گِرِین میزنه به هم تیرشهی تِنگِش بلبل تو کوچا، تو پس کوچا غزل میخونه شعروی ترِحافظ میچکه از سرِ چِنگِش عطر گل یاسم و نسترن، بهار نارنج هی سر میکشه از تو خونوی واز وِلِنگِش این جان که اگر چِش تو چِشای هیکی بودوزی ساز دِلشو میشنُفی از جِلِنگ جِلِنگِش اینجان که با فوتِ کاسهگری، امرو و فردو تام پات میسره دنبال دختروی زبرو زِِرِنگِش اَگ دختر همسایهی دیوار به دیوار، لیم لیم دیوارک زد تو بدو بزن پلنگِش!! قلبای پیزِری نیس تو سینهی مردم شیراز تو بیخودی ریشمیز بزنه تو درز و دِنگِش دنیا رو تی پس میگشت سمندر از شهر چه خبر! قربون اون آفتاب جِنگِش