منم خیلی دلم گریه میخواد
اما آرامی این روزا دیگه حتی خدا هم گریه نمیکنه
میگن اون بالا بالا ها فقط واسه خودش میباره.به کسی نگو آخه خدا خیلی خودخواهه.
از بابا بزرگم پرسیدم آغاجون؟ گفت بعله.گفتم آغاجون چرا خدا گریه هاشو قطع کرده؟چرا دیگه نمیذاره گریه هاشو ما ببینیم؟مگه ما چیکار کردیم؟
یه دست کشید رو سرم و گفت:به وقتش خدا هم گریه میکنه.نه که نخواد الان ها.چرا میخواد.خیلی هم دلش گریه میخواد ولی داره اشکاشو چمع میکنه همشو با هم بریزه.بعدم یه نگاه به آسمون کرد.اولش فکر کردم داره به خدا نگاه میکنه.آخه میگن خدا تو آسمونه.اما بعد که به چشاش نگاه کردم دیدم یه قطره اشک تو چشاشه.فهمیدم واسه اینکه اشکش نریزه سرشو گرفته بالا.انگار هنوز وقته گریه کردن بابا بزرگم هم نرسیده بود.
شبت پفکی آرام.غریبه همیشه همون غریبس.با همه اذیتاش تو قلبش دوست داره.
