سلام.[IMG] ای جانم:D مرسی از عکسا:biggrin::gol::w38: آخی عزیزم:( ببخشید:w05: به خدا زودتر می خواستم درستش کنم ولی سایت باز نمیشد:(:w05: بوس بوس:w38::w30: شاد باشی[IMG]
سلام انیسم:( خوبی؟ این چند روز قبل از اینکه خودت پیام بدی کشتم خودمو که واست پیام بزارم ولی سرعت در حد مرگ پایین اومده بود نمی شد:(
اولش خییییییییییییییلی شوکه شدم:cry: فک کردم من چیزی گفتم که ناراحت شدی.[IMG] تا که دیروز گفتی.
[IMG]ایشالا دلت شاد باشه عزیز دلم.[IMG]راستی گلم صفحم واست باز هست؟ اگه نیست درستش کنم.
این میشه درد، این میشه رنج، خو گرفتن به تنهایی، یعنی خداحافظی با هر سلامی، با هر حرفی، هر چی بیشتر میگذره خسته تر میشی، نا امیدتر میش، با خودت میگی ای کاش هرگز به اینجا نیومده بودم، اما انسان قایق نیست، انسان ماهی نیست،می دونم، میخوای اینو بگی که انسان میتونه دلش رو بزنه به دریا ، اما فاجعه اینجاست که دیگه وسوسه ی آنسوی دریا رو هم نداری، به تنهایی خو گرفتی و دلت از هر چه تو رو به قایق میرسونه میکنی، حتی اگه روزی باد قایق رو به تو برسونه ، اون رو پس میزنی و تا مرگ به زندگی ای ادامه میدی که انسانی با دوری از تو برای تو رقم زد و این خود مرگه
مثل تنها قایقی که ذره ذره ازت فاصله میگیره ... میره و میره تا جایی که فقط بتونی نگاهش کنی... باید تمام سالهای عمرت رو توی جزیره ی تنهایی سپری کنی در حالیکه قایق نجاتت از دور پیداست... اما نمیتونی بهش برسی... فقط باید از دور تماشاش کنی و پیر بشی.... در حالیکه یک روز با همون قایق به این جزیره اومدی