من پایبند به خاطرات
نبودم
بسی دور بودم
از حدس از آن شیشه عسل
كه در آشپزخانه
شكسته شده بود
نه پاریس میتوانست
به من كمك كند كه نمیرم
نه اصفهان میتوانست
در خشك سالی زایندهرود
مرا تسلی دهد
خودم هم نمیدانستم
كه باید از كجا رها شوم
از مرگ
از حسد و تردید
از شاخه خشك
و شاخه نوجوان
میدانستم
سرانجام از افق سر در میآورم
و از افق به سوی
یك لیوان شیر سرد
در شب رها میشوم
كمی از كهنسالی درختان
و سردی آبها
اطلاع داشتم
اما این برای
پذیرش مرگ كافی نبود.
نبودم
بسی دور بودم
از حدس از آن شیشه عسل
كه در آشپزخانه
شكسته شده بود
نه پاریس میتوانست
به من كمك كند كه نمیرم
نه اصفهان میتوانست
در خشك سالی زایندهرود
مرا تسلی دهد
خودم هم نمیدانستم
كه باید از كجا رها شوم
از مرگ
از حسد و تردید
از شاخه خشك
و شاخه نوجوان
میدانستم
سرانجام از افق سر در میآورم
و از افق به سوی
یك لیوان شیر سرد
در شب رها میشوم
كمی از كهنسالی درختان
و سردی آبها
اطلاع داشتم
اما این برای
پذیرش مرگ كافی نبود.