anise b
پسندها
3,991

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من پایبند به خاطرات
    نبودم
    بسی دور بودم
    از حدس از آن شیشه عسل
    كه در آشپزخانه
    شكسته شده بود
    نه پاریس می‌توانست
    به من كمك كند كه نمیرم
    نه اصفهان می‌توانست
    در خشك سالی زاینده‌رود
    مرا تسلی دهد
    خودم هم نمی‌دانستم
    كه باید از كجا رها شوم
    از مرگ
    از حسد و تردید
    از شاخه خشك
    و شاخه نوجوان
    می‌دانستم
    سرانجام از افق سر در می‌آورم
    و از افق به سوی
    یك لیوان شیر سرد
    در شب رها می‌شوم
    كمی از كهنسالی درختان
    و سردی آب‌ها
    اطلاع داشتم
    اما این برای
    پذیرش مرگ كافی نبود.
    کاری نکن با رساله سازمان بورس و انرژی بیان دم خونتون
    این زن آیا از بافتن
    خسته نمی‌شود
    این مرد آیا از ابراز عشق
    به زنان عابر در خیابان
    خسته نمی‌شود
    از سویی خیابان به دریا جاری می‌شود
    از سویی دیگر مردی كه خود را حلق‌آویز كرده است
    آشنای ماست
    ما به دنبال ماجراجویی نیستیم
    اما تا غروب باید
    تكلیف این زخم بر قلب
    و این ماشینی كه بی‌محابا
    سرعت می‌گیرد
    باید معلوم شود
    هستی و نیستی
    فقط یك كاغذ مچاله شده‌ی
    روزنامه صبح است
    كه تا عصر كهنه و پیر می‌شود
    مگر قرار نیست
    تا غروب
    به ما كمك كنند
    تا ما آوارگان در باد و طوفان را
    ملاقات كنیم.
    آن که تو را می‌جوید
    در جست و جوی خویش است
    هر آن که از تو سخن می‌گوید
    از خالی‌های درون خود سخن می‌گوید.
    با خود گفتگو کن
    هم‌چون چشمه‌ای،
    رود
    ادامه ی راه توست.
    انیس کجا برم برای همیشه.. تو به بوس حساسی خوب مث که ما الان کیلومتر ها با هم فاصله داریم تازه همین الان زنگ خونمونو بزنی من نمیشناسمت .. چرا جدی میگیری؟
    انیس من با چشمای خودم دیدم که دخترا چه بر سر پسرای بدبختی که حیف اسم پسر روشون باش میارن.. بعد عین زباله میذارنشون دم در.. یه لحظه احساس کردم تو هم همونجوری ای
    ببین انیس من هر کاری که بتونم بی شک نه فقط برای تو برای همه دوستام میکنم.. خوب تو هم بگو من چی کار کنم ببینم میتونم با کمال میل.. چرا که نه
    سلام ممنون از عکس زیبات
    شما با خودنویس تاحالا کار کردین؟
    » پیداست حال دل ز پریشانیم ولی هرکس سوال می کند انکار میکنم !
    گفتم:
    دستت را از روی قلبت
    بردار
    نگذار مرگ متوجه
    حضور تو در جهان شود
    پیرهنش تنگ بود
    قلب پیرهن را پاره كرد
    به روی آسفالت خیابان افتاد
    ما در آستانه‌ی صبح
    بودیم
    وقت كمی برای شادی و تعجب
    و تردید داشتیم
    گفتم:
    من نخواهم گفت
    نپرسید
    چه چیز را نخواهم گفت
    همین عجله‌ی مرا برای مرگ بیشتر كرد
    در خاموشی چراغ‌های بیمارستان
    می‌خواستم برای آخرین بار
    اندوه را كشف كنم
    در دستانش
    كه از سرما سرد شده بود
    بگذارم.
    هر دارو كه علاج بود
    در خانه داشتم
    اما تنم در باد
    به تماشای غزلهای آخر می رفت
    امروز را بی تو خفتم
    فردا كه خاك را به باد بسپارند
    تو را یافته ام
    مگر تو نسیم ابر بودی
    كه تو را در باران گم كردم ؟
    پنهان نمی كنم
    خانم ها
    آقایان
    من نیز می دانم كه میوه
    در سوگواری طعم ندارد
    حرف اگر بزنیم
    حرف آوازهایی ست
    كه زیر باران هم
    می توان خواند
    تا به شما دخترا میخندن پررو میشین.. فقط بهره کشی.. فقط.. واقعا که.. اصن رفیق پایه تو معماری یعنی چی؟ من نمیدونم.. خودت بگو
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا