صدای پشه گوشم را اره میکرد هنوز به سن قانونی نرسیده بودم!
هیچوقت سوپ من را سیر نکرد
هنوز از عشق چیزی نفهمیده بودم
در آن چهار دیواری دری باز نمیشد
هنوز لبخند را از یاد نبرده بودم
بی گمان کسی صدای من را نمی شنید
هنوز توپ بازی شروع دوستی بود
در آن خلوت،ذهنم شلوغ بود.....
هنوز لاو استوری را ندیده بودم!
سقف آن چهار دیواری،کوتاه بود،مانند آلیس در سرزمین عجایب بود!
هنورز ورونیکا تصمیم نگرفته بود بمیرد!
زمان آزادی فردا بود،همه ی روزها فردا بود
هنوزها به پایان رسید که ناگاه صدای رسید!
صدا،صدای پشه در زندان تنهایی بود.........!