!...
پسندها
2,470

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یه کاریش میکنم .......حتماً.
    چه جوری بهت خبر بدم؟
    آ ره خدا کنه همه بیان........
    نمیدونم .منم نمیدونم.
    اکی منم 10 میام.
    نه میخوام بیام.........
    باید یه راهی پیدا کنم.......
    نمیدونم.میشه با خودم بیارمش؟
    مگه چیه هانی از این ا.ن ها کمتره؟
    ای بابا..........
    چیکارش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
    اصلاً هم تنها تو خونه نمیمونه......
    نمیدونم چیکار میکنم ولی یه جوری ردیفش میکنم.........
    آخه مگه از 9 راهپیمایی شروع نمیشه؟؟؟.......
    نمیدونم زوده؟
    آره گفته 10:30 میاد.....
    نمیدونم 10 یعنی اونجا باشیم؟
    واسه فردا استخر رو پیچوندم ولی موندم هانی رو چیکارش کنم......
    اصلاً موندم باید چیکار کنم.........
    امید اگر شد صبح تلفنی هماهنگ کنیم
    من الان میرم لالا
    شب بخیر
    گوشیمم تا صبح خاموشه امشب!!!
    کار داشتی به ایرانسلم زنگ بزن
    نه والا پژمان که نمیاد،منم دیگه دیدم استقبال نشد خیلی روش تاکید نکردم.....
    من که هیچی.صبح احتمالاً 7 تیرم دیگه........حدود 9
    زندگی رسم خوشایندی است

    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ٬

    پرشی دارد اندازه عشق

    زندگی چیزی نیست٬

    که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

    زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

    زندگی" مجذور" آئینه است

    زندگی گل به"توان "ابدیت٬

    زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ما٬

    زندگی" هندسه "ساده ویکسان نفسهاست
    سلام.
    آقایی..........
    یله پس چی که هستم..........
    میگم بیاید همه یه جا جم شیم.......
    بهتر نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خدایا !
    مرا
    به گونه ای بساز ،
    شکل بده
    و بتراش
    که مایه شرمساری تو نباشم.

    silenta
    عشق یک واژه نبود... یک حادثه بود... شایدم خاطره بود که فراموش نشد... یا حضوری که دگرگونم کرد...پر پروازم کرد بردم از وادی شک...پر ایمانم کرد اشک بخشید به من و شعوری پرشور... که دگر عقل به پایش نرسید!
    هر وقت تو زندگی رسیدی به جایی که یه در بزرگ با یه قفل گنده داره اصلا نترس! چون اگه قرار بود باز نشه به جای در، دیوار می ذاشتن
    وقتي خاطره هاي آدم زياد ميشه ديوار اتاقشون پر عكس ميشه اما هميشه دلت واسه اوني تنگ ميشه كه نميتوني

    عكسشو به ديوار بزني
    سلام. خوبی؟ تازه پاشدی؟
    آخه من ساعت 9 اومدم زده بود سه ساعت پیش.
    برو ببین چه تاپیکی زده مهران!!
    سلام امیدجان. خوبی؟ می بینم که تا 6 صبح مشغول بودی!! پس چهارشنبه چه جوری می خوای صبح پاشی بیای؟؟؟
    من هنوز برنامه م مشخص نشده. حتما بهت خبر میدم چی کار می کنم.
    خواهش میکنم امید جان....ممنون که وقت گذاشتی
    به امید پیرزی
    شب و روزت بخیر
    مرسی ...جدا لطف کردی...فیلم راز و دیدم اما بدی این کتابا و فیلما اینه که مقطعی ادم رو سرشاز از امید میکنن
    بازم باهات حرف میزنم در این زمینه
    ممنون رفیق
    اره فقط ترس اونم فقط از خودم اینکه چون نخوندم نکنه نشم!
    واقعا باور کنم اینکه میگی نخونی هم قبولی؟
    خیلی رسیدن به اون مرحله از اطمینان سخته!
    در مورد قرص بودن دل هم اره دقیقا همینه...خوندنش باعث میشه ادم یکم خیالش راحت شه
    تو خودت همینجوری قبول شدی؟
    نه خصوصی نیست بابا!درس و کنکورارشد....پارسال نخونده بودم ولی بیخودی امیدوار بودم.....خورد تو ذوقم همون باعث شده یه ذهنیت بد راجع بش داشته باشم
    بله فقط ترس...جالبه که فقط تو همین مساله هم میاد سراغم بقیه مواقع امیدوارم
    جون من بیخیال غلط املایی شو...
    همه اینارو میدونم اما مشکلم دقیقا با اون لحظه اطمینان یا امیدواریه....درست همون موقع که میخوام فکر کنم میشه یه ناامیدی میاد توش...:(
    متاسفانه خنده دار نیست!میخوام ببینم از قانون جذب تو مساله خیلی مهمی که خیلی هم بهش خوشبین نیستم چه جوری استفاده کنم؟میخوام که حتما بشه...
    اره منم دقیقا از بچگی همینطور بودم ...بازده ام 12 به بعد تازهمی رفت بالا...فیلم دیدن و کتاب خوندنم دیگه جای خود داره...خیلی حال وده!
    راستی یه سوال بپرسم؟
    اره بابا من روی جغد رو سفید کردم ....4 شب تا 6 و خورده ای بیدار بودم...1 شب هم کلا نخوابیدم...تازه جوونتر که بودم بیشتر هم میتونستم بیدار بمونم...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا