تنهایی ام
به اندازه ی دوری از تو بزرگ است
حال
خودت
این حجم غریب را بخوان
نام تو نور
نام تو ارام این دل ناصبور
کاش می شد
دره ایی مثل تو بود
کاش می شد
سبدی از مهر تو ساخت
با هر گره اش یکی از بی نهایت هایت را بافت
تا دمدمه های سحر
نور ها را در ان ریخت
و برای خود
برای ادمیان هدیه برد
نورها
نورهای تو
بهانه های زمین اند
و چه شرمسار م من
که
هنوز کنج این دلتنگی
کنج این من در قفس ساخته ی تن
ناله می بافم
مرا با نورهایت عجین کن
...