حالا که شب امده با من سخن بگو
بگو که برای بازگشت دیر نشده
بگو که شب پلکان عروج است
بگو که منتظرم می مانی
کنار اقاقیها
زیر نم باران
وقتی که شب می شود دلم می هراسد
که نکند بدون تو پریشان بخوابم
دوست ندارم از تو شکلی بسازم که بر و رویی داشته باشد
یا صدایش اهنگی
نه هیچ دوست ندارم تورا نزول دهم ودر قالب جسم بیابم
یاد تو برای من بس است
یاد توبرای من عین ارامش است
عین بیداری
عین لحظه هایی که کنار مادر نشسته ام
شب هایم را روشن کن
شب های من با تو مثل دریای نور می ماند
شبهای بی تو بس سنگین سیاه است
شب های که تو هستی دیگر رویا معنا ندارد
تو خود رویایی
کنارم بمان. اگر نادان شدم و رفتم . تو صدایم کن .مرا فریاد بزن