ناگفته های بسیار م را که در گوشه از کنج دلم پنها کرده ام میدانی
و هر بار با من در خلوت نجوایشان میکنی
دوست داشتنهایم را به پایت بریزم بازهم کم است
بازهم ناتوانم از سپاس این همه بی کرانگی از مهر و محبت
ای زیبا
ای تمام انچه که هست و
ای تمام زیبایی
ای خالق نور
و ای بهترین تصویر ی که نه در قاب چشمها
که در قاب دلهای بیکران می خروشی و اتش عشق را شعله ور می سازی
تویی بهترین
تویی عزیزترین
مرا به خودت دچار ساز
به خودت مشغول کن
که هرچه جز تو را کوچک بشمارم
مرا ببخش
ای تمام بی نهایت خوبی
با اینکه غم ها در دل در جان و تن ریشه می دواتتد
اما یاد تو محو می کند نابود می کند هرچه غم غیر از خودت را
دوستت دارم
پناهم باش
