می خواستم پلی باشم برای عابران خسته که دلتنگیشان را درسبد های سیب می گذارند به سوی خدا می برند
می خواستم تحمل غم ها را دردها به بر دوشم بپذیرم و بدون هیچ تزلزلی ایستادگی را تصویر کنم
مهر را
محبت را
تصویر کنم
اما ناگاه فهمیدم دلم برای تنهایی هایم هنوز وسعت بیکرانگی های نور را ندارد
به همین خاطر اراام ارام به گوشه ای کز کردم
تا شاید روزی بیکرانگی درونم جوانه زند
بشوم همان پل رابط تا خدا
********************************************
انقدر بی محبتی دیدم که محبت ورزیدن رافهمیدم