دست زیر چانه
چشم در چشم شیشه ی پرشبنم پنجره
کوچه بارانی
ابر بیتاب و طوفانی
بوی خاک خیس در فضای اتاق
وصدایی آشنا از کوچه ی بی عابر
چیک...چیک...چیک
باران میکوبد خود را به تن خاک
اتاق خلوت، حجم پنجره شلوغ
افکار من پر همهمه ، صداهای مبهم
خاطرات در هم ، مثل پرده ی سیاه سینما
اشکها،خنده ها،آمدنها و .... رفتن ها
همه و همه ی دقایق سنگین عمر می آید و میگذرد
و من غرق شده ام لابلای قطره های باران
روبروی پرده ی سیاه سینمای عمرم
سیر میکنم میان تک تک ثانیه های بر فنا رفته