ببین می خواهم
چشمانم را عادت بدهم به ندیدن
ندیدن هرچه که بگویی
دستانم را به نخواستن هرچه که نخواهی
انوقت کوه می شوم
و منتظرت می مانم
بیا
خواستی
دلتنگی هایت را
غم هایت را
دردهایت را
روی شانه های من فریاد بزن
اصلن
بیا روی پیشانی این کوه بایست و
تمام انچه که در سینه حبس کرده ایی را رو به اسمان فریاد بزن
می خواهم کوه بشوم
دلتنگی هایت از ان من