دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!
تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد
تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده
کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟
کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...
کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید
دلتنگت هستم
این خط غریب
این چشمان خسته
این دست های منتظر
عجیب بیقراری می کنند
دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم
خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم
عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد
قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده
که گریزی ندارد.......