میدم برات سیاه کنن عکسشو :دی
یاده یه مارمولکه افتادم
فک کنم سوم دبستان بودم تو ظرف غذام یه مارمولک زندونی کردم درشو محکم بستم، ظرفه خالی ها،
گذاشتم رو حیاط فرداش یادم اومد رفتم سراغش در ظرفو باز کردم هدیه مارمولکه سفید تبدیل شده بود به مارمولک سیاه

اونجا بود که به سیانور اعتقاد پیدا کردم
